ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سعید سبزی یکی از اعضای قدیم کانونه که وقتی من تازه اومده بودم دانشگاه، ارشد میخوند...
الان دانشجوی دکترای همین دانشگاهه ولی با اینکه چند بار با هم حرف زدیم و گفته که چقد دوس داره بیاد کانون، مشغله های آقای دکتر اجازه نمیدن...
و بالاخره اولین جملات سعید سبزی عزیز تو وبلاگ کانون
وبلاگی که وقتی سعید بود، نبود و حالا که هست، سعید نیست
سلام
سوم بهمن ماه با عباس شکوری در جلوی پله های کتابخانه مرکزی دانشگاه ملاقاتی روی داد و گفت و شنودی انجام شد، ملاقاتی از جنس سالهای نه چندان دور و گفت و شنودی از تبار امروز. گفت یادمان نمی کنی گفتم مشغله ام زیاد است شرمنده ام. گفت به وبلاگ سر می زنی؟ گفتم چهار بار. گفت قلمی بدوان و کاغذی سیاه کن تا حضورت را ببینیم. گفتم چشم.
مگر می شود خاطره پرونده
هاوانا، روز سوم، پابرهنه در بهشت، به همین سادگی، کنعان، مرد سیندرلایی،
بزرگداشت آن مرد همیشه در یاد رسول ملاقلی پور و مجید مجیدی و غیره را
فراموش کرد.
ما دل گرو گذاشته ایم.
در مورد اصغر فرهادی هم فقط وقت کردید شهر زیبا را دوباره ببینید.
این حقیر سعید
اقای سبزی......
یادش به خیر...شما که بودید خیالمون توی اکران ها جمع بود که نظم تالار رعایت می شه...
خیلی خوشحال شدم وقتی نوشتتون رو خوندم...یه بار بیاید کانون یه چایی در خدمت باشیم....
سلام آقای سبزی...

الهه راس میگه...
حتما حتما بیاید...یه بار از چاییای کانون بخورید پاگیر میشید..
نترسید نمک نداره تشریف بیارین حتما..