ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دیروز کلاس عکاسی داشتیم
رفتیم دم در مدیریت
در بسته بود
در زدیم
باز نکردن
گفتن اینجا کلاس تشکیل نمیشه برین کلاستون لغو شده
مث اینکه اونجا امروز کنکور بوده و یه سری برچسب کاری کرده بودن صندلی هارو
واسه همین کلاس های اونجارو آقای حسین زاده لغو کرده بودن بدون اینکه خبری به ما داده بشه، خلاصه مارو راه نمیدادن
گفتم بذارین ما بریم بشینیم قول میدیم به چیزی دست نزنیم
قبول نکردن
دوون دوون رفتم امور فرهنگی دیدم در بازه ولی کسی نیست
یه 5 دقه وایسادم بازم کسی پیداش نشد
دویدم و دویدم رفتم حراست
کلی باهام همکاری کردن
اما بازم فایده نداشت و نشد بریم سر کلاس
دوباره برگشتم امور فرهنگی
آقای نبی زاده رو دیدم
دس به دامن شدم که آقا بذارین کلاس رو بیاریم اینجا
ایشون هم با چهره ی خاصی که نشان از ناراحتی عمیقشون و عذاب وجدان بسیار داشت اظهار بی طابی برای رسیدن به سرویس ساعت 1 کردن و من نا امید برگشتم بیرون که...
دکتر اومدن و مثه مرد با استایل خاصی که به من کلی انرژی داد یه هماهنگیه معرکه کردن با دانشکده فنی و حراست؛ و ما بالاخره بعد از 45 دقیقه تاخیر کلاس رو شروع کردیم.
حالا تو همین هیر و ویر مثه اینکه امید رفته بود سر دوربین واسه کلاس کارگردانی و دیده بود کلا دوربین آماده ی استفاده نیست...
زنگ زد به من، شانسش خونده بود دوربینم همراهم بود اما شانسش نخونده بود که به دوربینم مموریش تو خوابگاه مونده بود.
خلاصه با چنتا تماس با ممد فینی و امید کار اونا هم راه افتاد.
بعد از کلاس کارگردانی هم ازونجا که وضع کانکس به شدت افتضاح شده بود و از سر و روش آت و آشغال آویزون بود و البته خیلیش به خاطر عده ای بود که روز قبلش تو کانکس بودن (و البته خانم سلیمیان و امید صبح قبل از کلاس یه دستی کشیده بودن) وایسادم و صندلی مندلیارو ریختم بیرون و منم کارشون رو تکمیل کردم.
همین
فرامرزی مجنون الهویه
خسته نباشید گرم
خسته نباشی!


درود بر شما...
احساس میکردم همزمان با خوندن این پستتون توی ضمیر ناخودآگاهم! دارم آهنگ پت و مت میشنوم

نخسته
روحمان شاد شد.....روحتان شاد
دین دین دریدیدین دیرین دین دین (آهنگه پتو مته حاجی)
حاجی دمت گرم
آفرین پت و مت رو خوب اومدین
زورم به خانم حنانی که نمیرسه ولی با تو کار دارم جواد
حالا مسیرت که به خوابگاه میفته
حاجی دستت درست........................................
ولی خودمونیما این کلمه حاجی اصطلاحی شده...
افتاده تو دهن همه دخترای کانون