کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

تولد کانونی جهان

سلام....
خانوم جهان هستم ۱۹ سالهاز کانون فیلم و عکس....
خواستم ۲۴ ساعت از دیروز یعنی یک شنبه ۹۰/۹/۲۰ بگذره تا واقعا ب یه خاطره کانونی تبدیل بشه هر چند یه خاطره نزدیک...
حس شما رو نمیدونم بچه ها ولی این یه هفته توی این بلبشوی انتخابات دبیری انگار اتفاق دیروز (جمع شدنمون دور هم) یه آنتراک واقعی بود.
دیروز احساس کردم دیگه نیازی نیست حداقل برای یک ساعت ب جو سنگین انتخابات ک خودشو انداخته بود روی کانون فکر کنم....
نمی دونید چه حس خوبی داره وقتی فک کنی ۲۰ تا آدمو ب بهونه ی بحث های شیرین سینمایی و دور هم بودن و باهم چایی خوردن و در آخر یه تولد همینجوری ب صرف چای گرفتن دور هم جمع کردی.....
شاید من اشتباه کنم شاید از بس دیروز ذوق زده بودم اینطور فک میکنم ولی بزارید ب همین خیال خوش باشم  ولی دیروز انقدر کانون شلوغ بود ک احساس کردم قراره یه اکران عمومی داریم ک کلی آدم اومدن البته قیاس خوبی نیست ولی احساس میکنم که کانکس کانونمون بعد از یه حبه قند خیلی وقت بود که یه جمعیت ۲۰ نفری بخودش ندیده بود ...
اینارو نمیگم ک بگم ب خاطر تولد من بودا اصلا
چون اصلا جز چند نفر از این موضوع اطلاع نداشتن.
(مدیونید اگه اینجوری فک کنید)
می خوام دیروز رو برای بچه هایی ک نبودن تعریف کنم...

آقا دیروز ما اومدیم کانون دیدیم برقا خاموشه کانون سووووووووت وکور رفتیم جلو....با خودمون گفتیم هَی واااااااای هیچکی نیومده چقده بد
رفتم سمت در..
وقتی درو باز کردم دیدم آقا زین ال یه کلاه بوقی گذاشته سرش هی می پره بالا پایین با اون فش فشه ای که دستشه با یه صدای بسیار بسیار ظریف ک من تعجب کردم و ب این فک کردم ک آقا این صدا از کدوم حنجره ی زین ال در میاد داره می گه :
"تولد....تولد...تولدت مباااارک....."
واااااای من خییییییییییییییییییلی
.
.
.
.
.
ترسیدم
گفتم نیگا کن الانه که کانون کلا رو سر ما خراب شه وقتی زین ال خان اونطوری بالا پایین بپره...
حالا آقا بیا زین ال خانو بی خیال کن ک حاجی سر جدت بی خیال مرسی ب ما رحم نمیکنی ب کانون رحم کن انقد ذوق زده نباش آخه چرا با اون چهره ی ملوست با اون کلاه بوقی قشنگت انقد ورج و وورجه میکنی؟؟؟حیفه ریشای پر پشتت نیست؟؟؟
خلاصه از ما اصرار از ایشون انکار در هر حال هر طوری بود این طفل بزرگنما رو کنترل کردیم...
بعدش تلفن کانون زنگ خورد....
دیلینگ دیلینگ .... دیلینگ دیلینگ
گوشی برداشتم گفتم بله بفرمایید
طرف گفت سلام از امور کیک و شیرینی پزی فوق برنامه و اینا تماس میگیرم میتونم با خانوم جهانی پور صحبت کنم؟
گفتم بله بفرمایید خودم هستم
گفتش بَه.... تولدتون مبارک خانوووووم... ما ب سلامتی 19 سالگیتون یه کیک ب چه گندگی براتون داریم میفرستیم بگید بچه ها بپرن دم بوفه علوم زمین بیارنش...
گفتم بابا مرررررررسی راضی ب زحمت نبودیم حالا چی کادو فرستادین؟؟؟
گفتش چی دوست دارین؟؟؟واسه همین تماس گرفتیم....
منم گفتم حاجی خدا خیرت بده یه دست جارو و تی واسه کانون، من راضیم ...
گفت بی خیال خانوم شما بزرگوارید....جارو چرا؟؟؟
گفتم حاجی روز تولدی چرا هندونه می کاری واسه ما؟؟؟اگه کوزِت بدبخت بزرگوار بود مام بزرگواریم...
گفت اختیار دارین چرا کوزت؟؟؟
گفتم جناب از بچه های کانونیم دیگه هر کی یه نقش مهمی تو کانون داره مام نقشمون کوزت واره مثلا جناب ارشادی منو می بینه یاد چایی میفته سایر دوستان هم مارو میبینن یاد جارو و تی و صاب تی....
شما همون جارو و تی رو مرحمت کنید ما راضییم..
گفتن باشه حالا ک اصرار دارین چشم
آقا ما گوشی رو قطع کردیم....قطع کردن همان کف زدنا وتبریکای مکرر زین ال خان همان....هی من میگفتم آ.زین ال ب خودتون فشار نیارین دنیا دو روزه یه روز ب دنیا میای یه روز میمیری انقد ب من تبریک میگید دنیا طلب میشم دیگه نمی خوام دل بکنما ولی کو گوش شنوا...
بسه دیگه خیلی تعریف کردم....اگه میبینید آقا زین الو اذیت کردم ب خاطر اینه که دیروز کلی منو اذیت کردن منم ب شوخی تلافی کردم
دیروز برای من روز قشنگی بود...ممنون از همه
ارادت
جهان 19 ساله

نظرات 2 + ارسال نظر
سارا حنانی دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 23:52

بذرپاچ پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 17:51

وااااااااااااای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد