ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
می دونم طولانیه ولی سعی کردم اصلا خسته کننده ننویسم...
من با توجه به پیچیدگی هایی که در روند انتخابات پیش اومده صلاح دیدم که کاندید بشم، نه برای دبیری بلکه برای انتخاب دبیر اصلح. اول توضیحاتی در مورد خودم میدم و بهترین راهی که پیدا کردم اینه که خاطراتم رو بنویسم، بعد توضیح درباره ی کاندیدایی که برای دبیری مد نظرم هست. نوشته های قرمز صرفا خاطره س، می تونید نخونید.
مثل خیلی از شماها از بچگی به فیلم و انیمیشن علاقه داشتم. بعد از قبولی در دانشگاه با آشنایی الهه وفایی وارد کانون شدم ولی اون موقع خیلی خجالتی بودم و جو کانون رو هم خیلی درک نکردم. با این حال نصفه و نیمه اومدم.
سال بعدش از ترم زوج خیلی به کانون جذب شدم. یکی از علت هاش صمیمیت بیشتر من با الهه بود و دوم شلوغ تر شدن کانون. اولین کار خاصم این بود که اون نگاتیو های وصل شده به پرده رو 4 تای اولشو خودم زدم. از کت و کول افتاده بودم و کمی غر می زدم که آقای شکوری همه رو با سرعت خیلی بیشتری تموم کرد. این مسئله برای آقای شکوری خنده دار بود ولی برای من...، بعدش (بچگی هام Linkin Park گوش می دادم، همه تون گوش میدادید دروغ نگید) یه آهنگ ازش گذاشته بودم به یاد بچگی ها که آقای شکوری گفتن میشه قطعش کنید من صدای خانم گوش نمیدم.(همه مون ایشالا می دونیم که مرده خواننده اش) خلاصه خندیدیم دور هم و آقای شکوری گفتن مثل اینکه خانم مردیها کانونی شده. بعدش من و الهه مثل سیندرلا نشستیم کف کانکس رو تمیز کردیم (اون موقع مثل پریسا داغ بودم) و بالاخره 9 این طورا از اونجا رفتیم. کار خاص دومم اکران 400 ضربه در کانون بود که بچه ها همون زمان گفتن اولین اکران کانونی بوده، 5شنبه صبح بود و فقط 4 نفر بودیم.
تابستونش من و الهه (دبیر اون سال کانون) تقریبا همش در حال کوهپیمایی سربالایی وحشتناک دانشگاه (امور فرهنگی قبلا نوک قله بود) بودیم و برای برگزاری اولین کلاس آموزشی کانون (فیلم نامه با پرتوی- چون اولین کلاس کانون بود خیلی ذوق زده بودیم) با کمک امور فرهنگی تلاش می کردیم. می رفتیم اتاق آقای رضا زاده (کارشناس کانون ها) چایی می خوردیم و اتاق دکتر کاظمی (مدیر امور فرهنگی) هم به بیسکویتاش نگاه می کردیم. اون سربالایی شد مسیر هر روزه ی ما. باید بگم که با دکتر کاظمی بیشتر آشنام ولی فضای کانون رو هم با مدیریت خانم زاهدی (مدیر سابق) تجربه کردم، با 2 کارشناس هم کار کردم. (تجربه ی کارهای بوروکراتیک امور فرهنگی رو در کنار دبیر به دست آوردم.)
من و الهه و علی محیط و یکی دو تا از بچه ها از شهریور تا خرداد سال بعدش تقریبا کانون زندگی کردیم. تمام شهریور 10 صبح تا 7 شب زبون روزه کانون بدیم و مشغول کارهای ارتقای کامپیوتر بودیم و طراحی بروشور و غرفه ی معارفه. روزه مونو تو کانون با نوشابه افطار می کردیم.
بعد از مراسم معارفه (برگزاری2 غرفه) از مهر شروع کردیم به اکران فیلم و تونستیم کلاس کارگردانی هم با مانی حقیقی برگزار کنیم (تمام مهر معده ی من جوابگوی نوشابه ها بود). بچه های جدیدی و قدیمی بودن و جمعیت بهتر از پارسال بود. یکی از روزهای جالب اون سال روزی بود که آقای زین العابدینی به عنوان یک سال اولی 18 ساله وارد شدن(هیچ فرقی با الآنشون نداشتن). یه فیلم خارجی، یه ایرانی و یه انیمیشن پخش کردیم. جشنواره سینمای اجتماعی هم در همون ترم بود که سه تا فیلم ایرانی بود با برگزاری نقد و بررسی همراه بود و اولین ویژه نامه ی کانون رو هم منتشر کردیم که نتیجه ی همکاری تمام اعضا بودو شامل نقدهای خود بچه های کانون بود از همون فیلم ها. تو همون احوالات غرفه ی هفته ی فرهنگ هم داشتیم.
صبح ها این قدر زود می اومدیم که هیچ جا باز نبود و من مجبور شدم کتری برقی بیارم (که البته تقدیم به بچه های هر نسل کانون شد که به قول آقای شکوری سنت حسنه ی چایی خوردن و به قول آقای زین العابدینی سیگار قبلش رو هم به جا بیارن) و شب ها اون قدر دیرمی رفتیم که با نگهبان ها رفیق شدیم (البته اگر نگاه موذیانه ی ما به اونا و در پاسخ نگاه مشکوک اونها به ما رفاقت تلقی بشه). فقط جمعه ها خونه بودیم و با خانواده دیداری تازه می کردیم.
در طراحی پوستر هم همیشه کنار علی محیط بودم (به خاطر همکاری و علاقه ی شخصی) و همفکری می کردم و نهایتا از خودشون هم یاد گرفتم.
در این ترم همکاری معنوی هم با کانون تئاتر داشتیم، در طول 2 ترم هم به زور آرشیو بچه ها رو می گرفتم و با آقای محیط رایت می کردیم.
در ترم بعد باز اکران فیلم، نمایشگاه عکس و جشنواره انیمیشن داشتیم. کلاس نقد فیلم هم با سعید عقیقی برگزار کردیم. سر جشنواره انیمیشن هم که خیلی خسته شدیم (پخش 4 انیمیشن در یک هفته)، ویژه نامه ی انیمیشن هم 10 درصدش تموم نشد و به جشنواره نرسید متاسفانه. اما از همه جالب تر نمایشگاه عکس بود.
اول از همه کل چادر رو گونی کردیم بعد از وصل کردن عکس ها شروع کردیم به کشیدن قاب برای عکس ها با اسپری. از اونجا که مگه میشه که ما (7،8 نفری بودیم) خودمونو با دیدن اون اسپری ها بتونیم کنترل کنیم و نکردیم (به جز علی محیط و الهه) بعضی از قاب ها تخیلی شد و کم کم ...کاری شروع شد تا جایی رسید که ادامه ی عکس ها رو با اسپری کامل می کردیم. بعد که دوباره بزرگسال شدیم گریه مون گرفت و الهه رو دلداری دادیم که 5 ، 6 تا اسپری مشکی می گیریم و همه رو مشکی می کنیم. فرداش با این کار خودمون مشکی شدیم ولی خرابکاری هامون فقط خط خطی شدن. دوباره گریه کردیم و نهایتا الهه مجبور شد از خاله ی هنرمندش کمک بگیره. دوباره یه گونی زدیم و رنگش کردیم و این دفعه قاب های قشنگی برای عکس ها کشیدیم.
نا گفته نماند که اول این سال الهه برای فعالیت هاش در سال های قبل و پایان همان سال، آقای محیط هم با نیم سکه و یک سکه ی تمام از امور فرهنگی تقدیر شدن. تعجب نکنید چون بدو بدو های علی محیط (مخصوصاً در امور فرهنگی) خیلی زیاد بوده. خانم برزگر بدون اینکه از دبیر بپرسن آقای محیط را برای تقدیر به عنوان عضو فعال معرفی کردن به طوریکه که دبیر مجبور به اعتراض شد (برای ضایع نشدن حق اعضای دیگه) ولی خانم برزگر اصرار داشتن که شکی در این موضوع نداشتن ولی بهتر بود که می پرسیدن. الهه هم که دیگه توضیح نداره، فقط یک خاطره شد برای قدیمی ها و نهایتاً از همه ما فقط یک خاطره می مونه.(مقصودم از این حرف ها این بود که فعالیت هام صرفاً کمک به این دو نفر بوده.)
این بود خاطرات یک سال پر بار کانون برای من.
سال بعد که میشه سال آخر من به دلیل یه سری مشکلات شخصی، خانوادگی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی ،نظامی، ... نتونستم کامل کانون باشم. فعالیت ها (قطعا نه به خاطر کم کاری بچه ها) کم بود ولی من در همه شون (اکران لطفا مزاحم نشوید، جدایی، آفریقا) حضور داشتم.
امسال هم که از اول به جنونمون برگشتیم. مسئولیت در حوزه ی آرشیوینگ رو مجدد به عهده گرفتم این بار با انگیزه ی مضاعف چون خیلی دوست داشتم امکان فیلم بهتر و بیشتر دیدن رو برای بچه ها فراهم کنم. تلاشم این بوده که برای بچه هایی که امکان تهیه ی فیلم براشون سخته بتونم فیلم دانلود کنم. این هم دلیلش اینه که معتقدم ما کانونیم تا دانشجوها به خصوص اعضای کانون، فیلم ببینن و دلیل دوم اینکه 2 تا از بهترین هدیه هام فیلم بوده. اولیش در 8 سالگی که عموم انیمیشن پری دریایی رو برام خرید و دومی دوست پدرم که فیلم Green Card رو برام به عنوان هدیه آورد.
اگر سرتون درد گرفت باید بگم که خیلی هم دلتون بخواد که خاطراتم رو با شما در میون گذاشتم. می خواستید نخونید...
و اما چرایی کاندیداتوری...
پارسال یه آقایی بود که همیشه لبخند با مزه ای داشت، کت زردی رو با اعتماد به نفس می پوشید (البته الآن انکار می کنه) و قد بلندی داشت. بله آقای فرامرزی خودمون رو میگم. اولین بار که با ایشون صحبت کردیم روزی بود که من و علی محیط کانون بودیم و تونستیم کلی فیلم ازشون بدزدیم. یادمه گفتیم که چه پسر خاکی ای بود. می دونستم که فعاله چون همش پایه ی دوربین کانون رو قرض می گرفت.
از ترم دوم هم که به تنهایی بخش عکس کانون رو راه اندازی کرد و اولین کلاس عکاسی کانون رو برگزار کرد. کم و بیش می شناختمش تا اینکه امسال شناختم کامل تر شد.
استارت امسالش رو خیلی دوست داشتم که با نتیجه ی کلاس های ترم قبلش نمایشگاه برگزار کرد.(عکس های نمایشگاه، کارهای بچه های کلاس های عکاسی ترم قبل بودند که با نقد و بررسی همون استاد برگزار شد.) به نظرم کار از این کامل تر نمیشه.
حضورش پر رنگه در کانون، هیچ روزی نبوده که کانون باشم و نباشن. در همه ی فعالیت های امسال کانون حاضر بودن، در وبلاگ هم حضور کافی دارن.
برای کارهای آرشیو هاردشونو در اختیار من گذاشتن و هر وقت که به هاردشون نیاز داشتم یا خودشونو رسوندن یا هاردشونو (دوستانی که کمی نسبت به ایشون شناخت دارن از جایگاه خاص این هارد در قلبشون مطلعن).
بدقولی ازشون خیلی کم دیدم، بی منت و بی ادعا کار می کنن، اهل توبیخ کردن نیستن و هر وقت که با یه چیزی مخالفن خیلی نرم این جمله رو میگن: من هنوز یکم با این قضیه مشکل دارم. تا به حال احساس نکردم که کاری رو به کار دیگه ای ترجیح بدن (منظور اینه که کاری رو در شأن خودشون نبینن).
از خصوصیات اخلاقی شون باید بگم که به شدت صبورن، به نسبت مهربونن، خودم به شخصه دیدم که جایی که هر آدم غیر عصبی عصبانی میشه تحمل کردن و گفتن که خشمشونو فرو خوردن، رفتارشون رو با همه ی اعضا می پسندم و ندیدم که با کسی مشکل داشته باشن یا مشکلات شخصی خودشون رو وارد تصمیم گیری هاشون بکنن، به نظر من از حاشیه دوری می کنن و خوش اخلاق و منطقی ان.
خوبی دیگه اینکه میشه هم باهاشون خندید و هم بهشون، جنبه شون بالاست.
اینهایی که گفتم انتظاراتیه که من از دبیر دارم و امیدوارم که ایشون جوگیر نشن و همین جوری بمونن. خلاصه اینکه به غیر از بعضی از رنگ های پیرهنشون و علاقه ی سوال برانگیزشون به رنگ زرد و اینکه به من به عنوان یک بزرگ تر احترام کافی نمی گذارن ایراد دیگه ای از ایشون ندیدم دوستان.
در همکاری آخرمون هم با ایشون (فیلم کوتاه) همه ی چیز هایی
که گفتم رو باز دیدم و مطمئنم که همه ی افراد اون جمع هم حرفم رو تأیید می کنن. دکترین
دبیر ایده آل آقای شکوری رو هم خوندم و باز نظرم با آقای فرامرزیه. راسیاتش یکمی
نفهمیدم چی شد، خیلی ها با آقای فرامرزی موافق بودن و از اونجا که کس دیگه ای کاندید
نبود منم موافق بودم. خیلی چیزها عوض شد ولی من هنوز نظرم عوض نشده.
علت اینکه در مورد خودم این همه خاطره نوشتم برای این بود که فرصتی بود برای توصیف کانون 88/89 برای جدیدی هایی که دوست دارن بیشتر از تاریخچه ی کانون بدونن و هم اینکه نوشتن این پست برای من کمی سخت بود و گفتم حالا که مجبورم، طوری بنویسم که فعالیت هام رو در قالب خاطره و طنز گفته باشم که تنوعی باشه میون این همه کارهای رسمی برای انتخابات. دلم می خواد این متن از من بیشتر به عنوان خاطره بمونه در تاریخچه ی وبلاگ تا تبلیغات ولی در هر صورت الآن جنبه ی تبلیغاتی داره.
قسمت دوم هم می دونم رسمی نیست ولی خواستم ساده و به زبون خودم بنویسم. حرف های قانونی زیاد خوندید گفتم تکرار مکررات نشه.
آقای محیط هم با منطق عجیب و غریبش با من موافقه خوشبختانه. اینکه ما سر موضوعی به تفاهم برسیم کمتر پیش می آد.
در آخر بگم که من اول از همه آقای شکوری (که به نظرم بیشترین و عجیب ترین دلسوزی را برای کانون دارن) و بعد آقای فرامرزی رو برای دبیری ترجیح میدم. آقای زین العابدینی هم با ما موافقن. اگر به من و حرفام و شکوری و فرامرزی و زین العابدینی اعتماد دارید به هر چهارتای ما رأی بدید. اگر هم رای آوردیم، باز هم به مشورت شما نیاز داریم. همه مون استدلال داریم، سوالی هم داشته باشید در خدمتیم. من خواهان اینم که آرامش در کانون بر قرار بشه و همه از همکاری با هم لذت ببرن. به امید یک سال زیبای کانونی کنار هم...
نیلوفر مردیها
گر چه من کلهم تو فاز این کارای انتخاباتو این بند وبساطا نیستم و هیچ رقمه به این احوالات شاد نیستم {کنایه از علاقه نداشتن کلی کلی به انتخابو انتخاب کشی} ولی دم همه تون اجاق گاز هان یعنی میدونین چی میگم که این که این پست بازیاتون خیلی ردیفه تبلیغات خیلی باحالی دارین تا باشه از این انتخابا به مقدار زیادی از این تعلیق انتخاباتی لزت بردم و به شادی گراییدم خیلی جالب بود تازه به همتون ****چهار ستاره میدم واسه این تبلیغ و تبلیغ بازیا




پست های تبلیغاتی بو میده
با این که از روندش خوشم میاد ولی ....
به قول مجید رای مارو پس بدید
برای همه کاندیداها رزوی موفقیت میکنم