کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

خاطرات: حسین فلاح + سالاد الویه

سرم شلوغ بود

یادم نیست چرا فقط میدونم که باس تو کانکس می موندم

به شدت هم نگران بودم برای اینکه شب رو چجوری باس شکمم رو پر کنم

فلاح داشت میرفت خوابگاه، کارت غذام رو دادم که برای من هم غذا بگیره

از قضا شب یه غذای توپی به تورمون خورد و اصلا نرفتم پی کارت و غذایی که قرار بود حسین فلاح برام بگیره

فردا داشتم میرفتم به سمت دانشگاه

حسین فلاح زنگ زد بهم گفت کجایی

گفتم دارم میرسم به دانشکده حقوق، کارتم رو میخوام

گفت منتظرتم

رسیدم بهش...کارتم رو داد، تشکر کردم و میخواستم برم که دست کرد تو کیفش و یه بسته سالاد الویه درآورد بهم داد و گفت:

بیا اینم شامت!!!!!!!!!!

من نمیدونم اگه غذای دیشب مثلا قیمه بود، آش هم داشت، با دکتر کاظمی هم در حال صحبت بودم، بهو فلاح میخواست کاری که بهش سپرده بودم رو انجام بده، چه نقطه ی پر رنگ تری تو خاطرات کانونی ایجاد میشد

 

شکور

نظرات 2 + ارسال نظر
جواد شالیکار یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 09:31

چه سالاد الویه ی خوشمزه ای بود البت ما فقط قبل از واز شدن دیدیمشو البته بوشم حس کردیم.کار سخت خوردنش پای اقا شکوری و بانوی گرامی شون بود

حسین فلاح یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 21:26

باباااااااااااااا خوب گفتم تو دانشکده گشنتون نشه یه وقت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد