کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

مغرور میشویم

من عباس شکوری ام...بعضی روزا دوس دارم همه بدونن که اولین عضو این کانون بودم
یکی از این روزا، دوشنبه 9 آبان بود
به همه ی بچه های جدید بگم که تا حالا تو هیچ اکران یا پروژه ای، این تعداد اعضای کانون با هم کار نکردن
مغرور شدم وقتی می دیدم کسائی مسئولیت های مشخص خودشون رو دارن که بار اوله دارن کارت سینه ی کانون رو به گردن آویزون میکنن
وقتی دیدم خانم جهانی چه با حلاوت بلیط ها روچک میکنه، مغرور شدم
وقتی اشکان پیام داد که چه محشری کرده تو خیابونا تا فیلم رو برسونه، مغرور شدم
وقتی عمو عطار رو میدیدم که چقد معرکه داره بچه ها  رو نظم میده، مغرور شدم
وقتی فرامرزی رو می دیدم که همش داره باهام درمورد ردیف های دختر و پسر بحث میکنه مغرور شدم
وقتی فینی داشت فیلم پشت صحنه میگرفت مغرور شدم
وقتی تو درگیری همه، شالیکار پی کارای پولی خودش بود، مغرور شدم
وقتی رفتم روی سن و دیدم که خانم محمد نزاد موسیقی رو سر جاش دقیق شروع کرد، مغرور شدم
وقتی موسوی دم در ایستاده بود که پسرا و دخترا رو از اول راهنمایی کنه، مغرور شدم
وقتی حتی 35کارت سینه هم کم اومد مغرور شدم
وقتی همه بودن، همه بودمی، نزدیک به 40 تا عضو قدیمی و جدیدی میدویدن مغرور شدم
و وقتی کلیپ اصلی کانون رفت روی پرده دیگه خیلی خیلی مغرور شدم...


ولی این وسط باید یه جمله قصار رو حتما ذکر کنم
فینی بهم گفت: به عطار که داشت بچه های جدید رو منظم میکرد گفتم من چه کنم...
عطار گفت: تو قدیمی ای...می دونی چه کنی...اون کاری رو بکن که لازمه!!!کارای ناقص رو تکمیل کن...

جمله ی عطار نشون داد که پشت سکوتش تو جلسات، کلی تجربه هم هست...


عطار و اشکان تو اکران یه حبه قند، من رو بیش از همه نسبت به اینکه اولین عضو کانون فیلمم مغرور کردن...
آفرین بر آنها روزی که زاده شدند و روزی که به درک واصل خواهند گشت

شکور

نظرات 9 + ارسال نظر
محمد فرامرزی چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 17:51

از یه عضو 18 ساله..... چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 18:13

آقا شکور
خواستم بگم احیانا موقعی که تو سالن بودید، یه عضو 18 ساله رو که بهش میخوره 24 سالش باشه، ندیدید که داشت کار میکرد و موقع اکران به سالن نظم میداد و ...

آفرین بر رامین جوان ۱۸ ساله ی ۲۴ ساله

روزی که زاده شدی
و روزی که
به اسفل السافلین هجرت خواهی نمود

شکورم

جهان چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 18:31

روز اولی که به وبلاگ سر زدم و متن خداحافظی شمارو خوندم....... وقتی که دیدم کانون 6 ساله اونقدری برای پدرش اهمیت داره که تا حرفای لازمو بهش نگه و مطمئن نشه که خوب رشد میکنه ولش نمیکنه حس غرور بهم دست داد به خاطر تصمیمی که گرفتم:((اینکه به هر قیمتی که شده کانون عزیزمون شما رو از دست نده...........)) ما به داشتن وجود شما مغروریم پدر جوان.......
ارادت

جواد شالیکار چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 19:49

هیچی به من به اندازه فعالیت عمو عطار تو این کار بزرگ حال نداد چون من تا اون روز فکر می کردم عمو عطار خیلی حال و حوصله این کارا رو نداره؛ ولی مدیریت بچه ها تو سالن توسط این عموی عزیز باعث شد بقیه بچه ها خیالشون از این بابت راحت باشه و به کارای دیگه بپردازن.

کاظم فاضلی چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 21:39

آقا شکوری میدونی مام به اینکه شما اولین عضو کانون بودی افتخار میکنیم؟

اسد اکبری چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 22:47

همگی خسته نباشید

Arvin parsa پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 00:53

aghaie shakoori shoma baese eftekhar va ghorure hameie baro bache haie kanoonid.

اوپس

شکور

اشکان پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 16:55

قربون دایی...من کاری نکردم...اون وقتی که تو سالن همه داشتن می دوییدن دنبال کارا من پشت ماشین نشسته بودم ...کاش میشد اونجا بودم و بیشتر کمک می کردم ...ولی وقتی رسیدم دیدم همه چی منظمه...درود بر بچه های کانون...خسته نباشید بزرگ به خانوم نعیمی عزیز

محمد فرامرزی شنبه 14 آبان 1390 ساعت 00:44

وقتی که بشیری رو میبینیم با اون حالش پاشده این همه راهو کوبیده اومده فیلمو ببینه، مغرور میشویم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد