حکایت۲

طبیبی به شاگرد خویش پند میداد:

ای پسر، هر گاه بر سر بالین بیمار حاضر گشتی و احوالات مریض، بر خلاف درمانت، نا مساعد یافتی، برای آنکه خیط نگردی، در جوانبش خوب نظر کن بلکه چیزی یافتی که تو را از خوراک اخیر بیمار بشارت دهد تا بدان طریق از مهلکه نجاتت دهاد


پوست هندوانه ای دیدی، حال بد بیمار را از هندوانه بدان

هسته ی هلو یافتی، از خوردن هلو توسط او مکدر گرد

ظرف آبی یافتی، آب را برای او زهر هلاهل بدان

تکه نانی یافتی، گندم را مایه ی نا امیدی از درمانش معرفی کن

...

مخلص کلام اینکه چیزی بیاب و خود را از مهلکه برهان

.

.

.

شاگرد به این طریق ایام را به کام میگذراند و بیماران شفا نیافته اش را متهم به خوردن چیزی که با روند درمان در تعارض بود میکرد، تا روزی که هرچه در اطراف بیمار تفحص کرد چیزی نیافت

ناگه چشمانش به پالان خری افتاد و فی الفور گفت که: این مریض خر خورده! و این باعث وخامت بیماری اش گشته....!!!!


نظر تو چیه محمد فرامرزی؟

شکور عصبانی.


نظرات 1 + ارسال نظر
جهان پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 18:16

آقا اگه دیکته ی فوضول درسته ضربدر دو کنیدش من اونقد فوضول شدم..........
بگید دیگه!!!!خواهش....

برای شفاف سازی با من تماس بگیرید
شکورم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد