ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
صدای ضرب گرفتن میشنود. تمام ِشوقش را به گردنش منتقل میکند و سرش را برمیگرداند تا کسی را ببیند که پاسخ سرپایی ای مینماید به تنهاییاش: کسی که مانند او، روی دیوارهی مترو ضرب گرفته است و با کمی اغراغ، فقط با کمی، میشود گفت میل به ریتم دارد و از این لحاظ با او اشتراکِ دنیا دارد.
چشمانش این درمانِ سرپایی را هم توهم اعلام میکنند: ناجی معلولِ ذهنی است.
.
خب. اگه من رو یادتون نمییاد بگید حتمن تکرار کنم که فربدم.
همه چیز از جدی شدنِ کابوسی شروع شد، که بازیگرانش به این شرح بودند:
کامنتهای تأییدنشده و صاحبانِ کامنتهای تاییدنشده و جوانان و من.
با توجه به این که خلاقیت ذهنی ِاعضا میتونه ادامهی کابوس رو بپردازه - و البته بیحوصلگیِ ذهنِ راویِ من - روایتِ ادامهاش رو ضروری نمیبینم.
قرار بر این بوده که، با توجه به این که خانم وفایی، اعلام کردن که مسئولیتِ خطیر ِرهاییِ کامنتها از بندِ سکوت و خفتِ پنهان ماندن، یا همون به زبانِ تخصصی "تأیید کردن" رو میخوان واگذار کنن، این مسئولیتِ مقدس به کسی دیگه تفویض بشه.
آقای تقویِ عزیز هم قبلن این مهم رو تو یک پُستی اعلام کردن، و خب، اعلام کردن.
اتفاق مرتبط ای که تو همین نظراتِ هرگز-منتشر-نشده تشخیص داده میشه، اینه که، آقای شکوری (ارادتُن علیه) پیشنهادِ این سِمتِ شریف رو به خانم محمدنژاد دادن، که متأسفانه اشتباه کردن؛ چون خانم محمدنژاد نه تنها نپذیرفتن، بلکه ناگهان تاج منشیِ کانون رو هم تسلیم کردن...(جا داره به سهم ِخودم بی هیچ لحن ِمتملقانهای از ایشون تشکر کنم و بهشون "خسته نباشید" بگم؛ بی شک تاج استعاره از سنگینی ِاین مسئولیته؛ من یکی که توانِ روحیم نمیکشید!)
خلاصه برای اینکه این سِمت بیشتر از این مورد نفرین خدایانِ تاریک یونانِ باستان قرار نگیره، من اکیدن پیشنهاد میکنم که دربارهی نجات و تقبلِ این سِمت فکر کنید، و در جلسهی شنبه تکلیفش رو، یک بار، و نه برای همیشه، روشن کنیم.
به هر حال...تماشای منظرهی "صفر نظر" زیر هر پستِ بلاگ، نشاط و روح تعامل و تعاون و تداوم رو از هر جوانی میگیره...لااقل به فکر جوانها باشید...
مطلبِ دوم و پیشنهادِ ظاهرنخودمحورانهی من: شنبه در موردِ اکرانِ خصوصی، یک بار دیگه مفصل صحبت کنیم. جایی شنیدم که اکرانِ خصوصی در رسوندنِ انسان به کمال سهم ِبخصوصی داره.
درمورد مسئولیت تایید نظرات پیشنهاد میکنم اگه قول میدی که هر شب وبلاگ رو چک کنی خودت این مسئولت رو بپذیری ... شاید به این واسطه بیشتر از قرنی یک بار توی وبلاگ مطلب بنویسی
درمورد اکران خصوصی هم چند بار من گفتم که نیازی به تصمیم گیری و این حرفا نداره که
هرکی بخواد اکران خصوصی کنه تو وبلاگ مطرح میکنه و هرکی تونست تو اون موقعیت بیاد میاد
ولی بازم اگه فکر میکنی که نیاز به مطرح شدن داره من که به شدت دوست دارم کمک کنم تا بیشتر بشه این سیر کمال
سلام بچه ها ...امیدم....دروغ چرا،خستم و بی حوصله و بی انگیزه....نمیخوام الکی شلوغش کنم، واقعا اکران جدایی خیلی موجب شد که اینجوری بشم و فکر میکنم بقیه بچه ها هم همین حس من رو داشته باشن، شاید.... و نمیدونم چه جوری این حس از بین میره....
پیشنهادم برا تاءید نظرات عباس میباشد چون واقعا پیگیره و پیشنهادم خانم محمد نژاد هم بود که شاید به خاطر خستگی قبول نکردن
جلسات شنبه رو هم نمیتونم بیام به خاطر کلاس حسن معجونی که امیر حسین هم با من هست و اگه امکان داره روز جلسه تغییر پیدا کنه
اکران خصوصی هم خیلی خوبه ،فربد جان خودت در سال جدید بانی بشو و به عنوان اولین نفر یه فیلم رو که دوست داری اکران کن عزیز و منم بد جوری استقبال میکنم
کانون رو دوست داشتم و دارم و فکر کنم خواهم داشت و همین طور تمام بچه های کانون رو و خیلی چیزای دیگه...دوست دارم زودتر حس و حالم درست بشه و همین طور اگه بچه های دیگه ای حس و حال من رو دارن ردیف بشن و روبرا...
شاید این چیزایی که نوشتم انرژی منفی بده ولی گفتم دیگه ببخشید
درمورد خستگی از جدایی کاملا تو یه پست توضیح دادم نظرمو و این خستگی تو برای همه مون هست و بدتر اینکه هرکس درگیرتر بود، خسته تر و پشیمون تر شد به نظر من
هم مقروض شدیم هم محکوم و هم کلی دیگه
بماند
درمورد تایید نظرات توسط من، من مشکلی ندارم، و وبلاگ رو هم روزی یه بارو تا امروز 99 درصد مواقع چک کردم ولی برام فرقی هم نمیکنه چون تو مدیریت وبلاگ میخونم نظرات رو، اگه جمع دوست داشتن من نظرا رو تایید کنم ، بگن انجام بدم
امیدوارم با این سه فیلمی که داره ساخته میشه، یکم ازون ناراحتی ها کم بشه
شکور مغموم
...................................................................................
خسته ایم و حسرت زده و دست سایبان شده بر پیشانی به امید روزهای پرشور کانون و کانونیان...
منشی اسبق
خیلی خیلی و خیلی دوست دارم آقای فربد رو ببینم
واقعا حس خستگی بهم دست داد.........واقعا انقدر جدایی خستگی آورد؟؟؟؟؟نه خسته