ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دوستان چون مطالب زیاد ه برای خواندن ادامه ی پست به ادامه ی مطلب مراجعه کنید
مسعود فراستی منقد مشهور سینمای ایران در گفت و گو با همشهری جوان درباره مسائل مختلف سخن گفته است که بخشی از آن به گزارش اوج نیوز در ذیل می آید.
● دروغ نسبی است یعنی چه؟ این دروری را قبلا مخملباف گفته، سروش هم تئوریزه اش کرده، الان هم تو به شکل دیگری می گویی.حرف غیر علمی است، مگر در جامعه ما چه خبر است که در جوامع دیگر نیست ؟
● یک ساعت بعد از نمایش فیلم «جدایی نادر از سیمین» گفتم این سرگذشت خود فیلمساز است. می خواهد برود رویش نمی شود. رفت! آدم اهل علم می تواند برود، من هم تشویقش می کنم که برود دانشمند فیزیک اتم شود. چون علم جهانی است اما هنر را من جهانی نمی بینم. هنر با ریشه هایش معنی پیدا می کند. من یکسال قبل از رفتن این آدم، پیش بینی کردم. بر عکس کیارستمی، کمی آی کیو هم ندارد که بفهمد آنجا کارش تمام است. تو آنجا می خواهی درباره انسان حرف بزنی؟ در تاریخ یک آدم نمی شناسم که راجع به انسان کلی حرف زده باشد. همه درباره انسان معین حرف می زنند. انسان زمان مند و مکان مند. منتهی بعضی وقت ها آن قدر این خوب گفته می شود که می تواند تعمیم پیدا کند.
● اصلا تو چکاره ای که داری درباره اخلاق بشری حرف می زنی؟ من هیچ آدمی را نمی شناسم در این مرتبه باشد. سینما که هیچی!
● من می گویم «جدایی...» فرم مبتذلی دارد. دوربین روی دست که تشخص اصلی فرمش است بی معنی است. مد قلابی است که مطلقا برای رفتن به درون آدم ها به کار نمی رود. دوربین ایستا، با وقار و در کلوزآپ هاست که می تواند ما را به درون آدم ببرد. دوربین لرزان گهواره ای من را حداکثر به محیط نزدیک می کند نه به آدم.
● بنده یکی از دعواهایی که با مرتضی(آوینی) داشتم سر «قصه های مجید» بود. من خوشم می آمد اما نقد مرتضی به صاحب اثر میرسید و یک جمله خیلی عجیب وغریب تویش بود: فیلمساز توانسته من خودش را از بین ببرد و ظرف واقعیت بشود. فکر می کنم چنین چیزی غیر ممکن است. حتی در «روایت فتح» هم چنین اتفاقی نمی افتد، چه برسد به سینمای قصه گوی اینطوری. فیلم های بعدی نشان داد که ابتذال در فیلم های پوراحمد هست. اگر مرتضی بود، می گفت حق با توست، این تئاتر آخرش...30 سال است من چیزی به این مزخرفی ندیده ام. بنابراین تک فیلمهایی که بتوانم دفاع کنم داریم. ولی فیلمسازی که صاحب جهان و سبک باشد نمی شناسم چون نمی شناسم خیلی با احتیاط از آن فیلمهایی که می پسندم دفاع می کنم.
● فرهادی که خیلی زود است. یکی و نصفی فیلم بیشتر ندارد و این کارهایش دستگرمی است اما مهرجویی ابدا دنیایی ندارد. تقوایی هم ندارد. تنها کسی که نیمچه دنیای فسیل درب و داغانی دارد کیمیایی است که آن هم ادای دیروزش را در می آورد.
● فیلم های حاتمی مطلقا دنیایی ندارد که بشود گفت جهان این آدم این است، این شخصیت هایش است و این تلخ اندیشی یا شوخ وشنگی اوست. کیمیایی داشت: رفاقت، انتقام، یک جور آنارشیسم فردی،، مردنی که همیشه دوست داشته. این دنیای کاریکاتوریزه شده چون ادای گذشته را در می آورد. در دو یه فیلم حاتمی کیا یا مجیدی هم پیدا می کنید؛ در «پدر»، «بچه های آسمان» و «رنگ خدا» المان هایی را می بینید ولی خیلی زود از بین می رود و کاریکاتوریزه می شود. بیضایی هم اصلا ندارد. هر چقدر در نمایشنامه نویسی، قلم، نثرو...جهان داشته باشد اما در سینما خیلی پیش پا افتاده، دنیایش را در آن مدیون بلوکه می شود و جلو نمی رود. سبک هم ندارند. آدم وقتی سبک دارد که به پختگی رسیده باشد و تکرار المان فرمی اش آرام آرام بتواند سبکی بسازد. چون این دو را نداریم، دفاع از فیلم هرکسی، نباید به دفاع از آن آدم برسد. مگر اینکه ده فیلم از این آدم ببینیم که معلوم باشد چنین مسائلی دارد و این نکات فرمی اش است. حالا فرم هایش پخته و به سبک نزدیک می شود.
● همه سینمای آمریکا سینمای ملی شان است. حتی فیلم های مبتذل و آشغالش. فرهنگ و لایف استایل آمریکایی تویش هست. معلوم می شود که این سینما آینه این آدم هاست. سینمای ما آینه آدم هایمان نیستند. فیلم ها نه آینه جامعه اند و نه آینه فیلمساز. کجا «مهاجر» می دهد «گزارش یک جشن»؟ کجا «نیاز» می دهد «هوو»؟ کجا «گاو» می دهد «بمانی»؟
● «گزارش یک جشن» ظاهرا مربوط به واقعه دو سال پیش است. کی دارد این واقعه را می بیند و چه جوری؟ اگر کیانیان خود فیلمساز باشد، فاجعه است. بویی از «مهاجر» تویش نیست. مگر می شود در بحث هنر، تحول تیپ مخملباف باشد و هر ورز لباس عوض کند؟ آن من کجاست؟ به نظرم آدم های سینمای ایران ابدا صاحب فردیت نیستند. آینه کج و معوج اوضاع هستند.هی به آقایان می گوییم چرا نمی توانید یک کار درست کنید، می گویند آقا شرایط نمی گذارد، اختناق است و... این بساط را جمعش کنید!هنر قرار است در هر شرایطی کاری بکند.
● بدی ما این است که جامعه خیلی زود روی خوش به ما نشان می دهد. یکی و نصفی فیلم ساخته و یکهو شده فیلمساز؟ خبری نیست جان خودت ! مشق نوشتی همین فاسدت می کند و ظرفیتش را نداری. هر چقدر دیرتر جامعه به تو رو کند امکان نجات یافتنت بیشتر می شود. تازه این دوستانی که این همه ادعا دارند، پشت مردم هستند. مردم جلوترند. همان مردمی که اشتباه زیادی می کنند. فیلم فارسی های قبل انقلاب به مردم الگو می دادند. فیلم فارسی های بعد انقلاب عقب مردم هستند. سینمای روشنفکری هم همینطور. دلیلش این است که دوستان ما با مردم زندگی نمی کنند. تا موقعی که دارد «بچه های آسمان» را می سازد خانه اش پا منار است و ماشینش هم پیکان قراضه. موقعی که دارد «آواز گنجشک ها» می سازد، ماشینش شاسی بلند است و خانه اش هم بالای شهر. من نمی گویم در آن پیکان بمان، ولی می گویم نمی شود و نتیجه نمی دهد. یک زندگی است دیگر.کار و زندگی یکی است. حیات هنری در دوستان نیست. زندگیشان یک ساز می زند، فیلم ساز دیگر.
موسوی
چه کردی حاجی
کی بشه این متن رو تموم کنم
بابا دمت جیز
اقا دست درد نکنه کار ردیفی کردی افرین ولی د ر مورد فراستی اونجورا هم که میگفتی بد نیست من با هاش موافقم ولی ۲ جا از صحبتش هم شدیدا تامل برانگیز بود من شدیدا نقدی که در مورد هامون حاتمی مادر و کیارستمی و ....داره رو قبول دارم و کلا ایدئولوژیش در مورد سینمای ایران رو قبول دارم ولی در مورد کیشلوفسکی و تارانتینو فقط نظر شخصی شو گفته که با فیلماشون حال نمیکنه ولی این که کیشلوفسکی از نظر فرمی هم مال نیست که گفته رو نمی دونم از فراستی بعیده این حرفا البته نمیشه که یه نقد صد در صد درست باشه
یا حضرت عباس
فک کنم طولانی ترین پست در تاریخچه ی وبلاگ باشه اگه اشتباه نکنم
به دلیاری
یعنی قبول داری این حرفش و ؟
"از نظر سینمایی همچنان «اخراجی های دو و سه» وقطعا یک از هردو (جدایی و شرط اول)بهتر است."
اشتباه میکنی اون اونجا گفته اخراجی های 1 بهتر از 2 و3 است اون چیزی که میگی رو نگفته