کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

این ماشین چند سالست که خرابست

با خودم گفتم اخرین فعالیت و پستی که میزارم  یه داستان باشه که دیروز تو جلسه ی کانون به ذهنم رسید


چند سالی بود که ماشین خراب شده بود البته اینو دو نفر از دوستای همسفرم بهم میگفتند که منم تا به امروز این حرف رو قبول نداشتم درسته ماشینه بعضی مواقع دیر روشن میشه ولی ما رو که به مقصد میرسونه. امروز با چند نفر از همسفرهام رفتیم سمت یه جایی.... به بیابون که رسیدیم ماشین یهو خاموش شد پیاده شدم به ماشین ور رفتم اما روشن نشد که بعد از چند دقیقه نفری که عقب نشسته بود گیر داد به جلویی که چرا صندلیت رو انقدر اوردی عقب ،جلویی به یه نفر که کفشش رو دراورده بود نق میزد یه نفر دیگه یهو رو کرد به من و غر زد یه نفر دیگه هم که گوش به دهن نفر قبلی بود اونم بهم توپپید چیزی که باعث شد چشام از حدقه بیرون بزنه این بود که نفری که بغل شیشه نشسته بود و بهم میگفت پشتتم تا دید همه بر علیه من دارند صحبت میکنند شروع کرد از من ایراد گرفتن ، چی بگم شلوغ شده بود حتی چندتا از همسفرهام یه نفر رو با لگد از ماشین انداختند بیرون و..... خلاصه تا جایی رسید که از ماشین پیاده شدند... یه نفر رفتر اونطرف سنگ جمع میکرد مینداخت این ورو اون ور یکی دیگه نشسته بود کنار تایر ماشین یه دستمال هم انداخته بود رو صورتش چند نفرم تو ماشین خواب بودند.... من از ماشین پیاده شدم رفتم در صندوق عقب رو باز کردم گالن اب رو برداشتم همون جا نشستم و اب سرد سرد رو ریختم رو خودم  همین جور که قطره قطره اب از صورتم چکه میکرد به حرف دوستام فکر میکردم این چند سال اومد جلوی چشمام، تعصب ازم دور شد، یادم اومد روزایی که ماشیم وسط راه بنزین تموم میکرد و منو یه نفر دیگه چه جور چند کیلومتر رو پیدا میرفتیم تا به پمپ بنزین برسیم .یادم اومد چند بار تو برف باطری ماشین خالی کرد و با یه ماشین دیگه سیم به سیم کردیم ، تیوپ لاستیک رو بگو که شده بود مثل اب کش و چقدر آپارات شده بود ،چشم افتاد به چراغ عقب  که چند سالی میشد شکسته بود ...... از جام بلند شدم خلاف جهت ماشین حرکت کردم چند قدمی رفتم که یهو بهم گفتند هوی کجا میری، یه لحظه واستادم و گفتم این ماشین ارزونیه خودتون،بعد از یه لحظه مکث به راهم ادامه دادم و داد زدم این ماشین چند سالست که خرابست.