کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

دیالوگ های ماندگار

ربوده شده | پیر مور


    برایان (لیام نیسون) از پشت تلفن خطاب به مارکو (آربن بایراکتراج):
    - نمی دونم کی هستی. نمی دونم چی می خوای. اگه دنبال پولی که باید بهت بگم ندارم. ولی چند تا توانایی خاص دارم. توانایی هایی که طی سال ها به دست آوردم. توانایی هایی که از من برای آدم هایی مثل تو کابوس می سازه. اگه دخترم رو ول کنی تموم می شه. دنبالت نمی کنم. تعقیبت نمی کنم. ولی اگه این کارو نکنی دنبالت می گردم، پیدات می کنم و می کشمت

دیالوگ های ماندگار

ارباب حلقه ها

گاندالف:یه جادوگر هیچ وقت زود نمیاد , یه جادوگر هیچ وقت دیر هم نمی کنه , یه جادوگر هر وقت دلش بخواد میاد...

زمانی برای دوست داشتن

بهتون توصیه می‌کنم اگه وقتشو دارید فیلم "زمانی برای دوست داشتن" _که تازه دی وی دی اش عرضه شده _ رو ببینید



داستان فیلم و بازیگری بعضی از بازیگرا زیاد جای ایراد گرفتن داره امــــــــــا به هیچ وجه نباید لذت تماشای بازی فوق‌العاده‌ی "علی شادمان" رو از دست داد...همون پسر بچه‌ی فیلم "میم مثل مادر"!

توی فیلم"زمانی برای دوست داشتن" نقش یه پسر بچه‌ی معلول رو بازی می‌کنه و عالی بازیش کرده. تو نیمه‌ی اول فیلم که نشناخته بودمش هـــــــــیــــــــچ شکی نداشتم که این پسر، هر کی هست، 100% معلوله...
فکرم شدیداً مشغول بازی عالیشه و متعجبم که چرا اصلاً سر و صدای زیادی راجع به بازیش تو این نقش پخش نشد؟!!!

دیالوگ های ماندگار


no woman...no kid...!
LEON

دیالوگ های ماندگار

رنگ خدا |مجید مجیدی



    محمد (محسن رمضانی):
    - می دونی چیه، هیشکی منو دوست نداره. من می دونم چون نمی بینم همه می خوان از دستم فرار کنن. معلم مون می گه خدا شما نابیناها رو بیشتر دوست داره چون نمی بینید. ولی من گفتم خانوم اگه مارو دوست داشت چرا ما رو نابینا کرد تا اونو نبینیم؟ بعد گفت خدا دیدنی نیست ولی همه جا هست. می تونید اونو حس کنید. گفت شما با دستاتون می بینید. حالامن همه جارو می گردم تا یه روزی بالاخره دستم به خدا بخوره.

میشائیل هانکه

میشاییل هانکه، فیلمساز پرآوازه آلمانی سه سال بعد از فیلم درخشان روبان سفید (2009) توانست بار دیگر برنده نخل طلای کن شود تا برای دو فیلم آخر خود، این معتبرترین جایزه جشنواره‌ای دنیا را بدست آورده باشد.

ادامه مطلب ...

دیالوگ های ماندگار

ناصرالدین شاه آکتور سینما


    عزت الله انتظامی (ناصرالدین شاه):
    اگر نیت یک ساله دارید، برنج بکارید. اگه نیت 10 ساله دارید درخت غرس کنید. اما اگه نیت صد ساله دارید آدم تربیت کنید، سینماتوگراف آدم تربیت می کند

دیالوگ فوق ماندگار

این خوشگل ترین دیالوگیه که تاحالا شنیدم:


آدم برفی|داود میرباقری

    داریوش ارجمند (اسی دربدر) خطاب به اکبر عبدی (عباس خاکپور):


    اینجا نمی شه به کسی نزدیک شد. آدما از دور دوست داشتنی ترن. اگه دو نفر به قیمت دوستی مجبور شن به هم دروغ بگن، بهتره تنهایی بشینن و به چیزایی که دوست دارن فکر کنن. تو این دیار برد با اوناییه که از مخشون کار می کشن. بخوای از دلت مایه بذاری سوختی

فرانســوا تروفــــو

فرانسوا تروفو، فیلم ساز سر شناس موج نوی سینمای فرانسه ششم فوریه سال 1932 در شهر پاریس به دنیا امد. این فیلمساز از 7 سالگی به تماشای فیلم پرداخت و با سالن تاریک سینما آشنا شد او با اینکه علاقه ی شدیدی به مطالعه داشت، در مدرسه چندان موفق نبود . در 14 سالگی مدرسه را رها کرد. و یه کارگری پرداخت. در سال 1947 یک باشگاه نمایش فیلم پیدا کرد و در همانجا بود که با آندره بازن که یکی از منتقدان بنام فرانسه بود آشنا شد. بزودی بازن برای تروفو حکم یک استاد را پیدا کرد و رابطه ی  صمیمانه ای بین آنها بوجود آمد حتی یک بار بازن تروفو را از زندان آزاد کرد. او در سال 1953 اولین نقد سینمایی خود را در کای دو سینما  چاپ کرد. در این مجله تروفو و تعدادی از دوستانش که عشق زیادی به کشف جنبه های پنهان سینما و فیلم سازان داشتند، از سیاستی دفاع کردند که به زودی به "تئوری مولف" مشهور شد. طبق این تئوری کارگردان مولف اصلی فیلم است و  او ست که با دیدگاه خود دست به خلق اثر تالیفی خود می زند. تروفو در سال 1954 اولین فیلم کوتاه خود را کارگردانی کرد. در سال 1957 با کارگردانی "لس میستونز" اولین گام را برای ورود به سینمای حرفه برداشت.  در سال 1959 ، "چهارصد ضربه" که اولین فیلم بلند او بود با استقبال گسترده ی مردم و منتقدین روبرو شد. این فیلم آغازگر موج نوع سینمای فرانسه بود. این فیلم به گونه ای اتوگرافی خود کارگردان است.فیلم در رشته ی بهترین فیلمنامه نامزد جایزه ی اسکار شد. منتقدان از تروفو بعنوان بزرگترین کارگردان تاریخ فرانسه یاد کرده اند. در حقیقت او تاثیر گذارترین کارگردان دهه ی 60 اروپا می باشد. او به شدت به هیچکاک علاقه داشت. و به همین دلیل در سینمای دلهره آور آن هم به سبک هیچکاکی آثاری از خود بجا گذاشت که از مهمترین آنها می توان به "عروس سیاهپوش"(1968) و "مستخدمه ی می سی سی پی" (1970) اشاره کرد. او این علاقه را با انتشار کتاب "هیچکاک به روایت تروفو" اثبات کرد. فیلم های پایانی او مانند "زنی در همسایگی"(1981) بیشتر به بررسی وضعیت آدمهای مختلف در شرایط متفاوت روحی و اجتماعی می پردازد. گله ی منتقدان از تروفو این است که فیلمهای پایانی او کیفیت آثار اولیه اش را ندارد. تروفو سال 1983 آخرین فیلم خود را با نام "بالاخره یکشنبه" کارگردانی کرد. او مدتی بعد از ساخت این فیلم در گذشت.

دیالوگ های ماندگار

هامون|داریوش مهرجویی



    حمید هامون (خسرو شکیبایی) خطاب به قاضی دادگاه:


    آقای رییس، این خانوم، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه. انگار من جنایت کردم. حالاهم باید نفقه شو بدم. هم خونه رو بدم، هم مهریه رو بدم. هم بچه مو بدم، هم شرفمو بدم. چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم؟ من نمی تونم. این زن، این زن سهم منه، حق منه، عشق منه. من طلاق نمی دم



شکورم

دیالوگ های ماندگار

مادر|علی حاتمی


    مادر (رقیه چهره آزاد) خطاب به غلامرضا (اکبر عبدی) و محمدابراهیم (محمدعلی کشاورز):
    - بشکنه دستش. خیر نبینه. کی صورتت رو سیاه و کبود کرده؟
    - من... عوضش سر و تنشو شستم. دیگه نمی دونستم دستمزد دلاکی، ناله و نفرینه. نمی رفت زیر آب داغ، زدمش.
    -نه، نزد که. خودم خوردم زمین. صابونو قورت دادم، لیز خوردم، چشمم رفت تو دوش.... به خدا!

دیالوگ های ماندگار

عدد شانس اسلوین|پل مک گیگان


    آقای گودکت (بروس ویلیس) خطاب به اسلوین (جاش هارتنت):
    - یه روزی پدرم بهم گفت اگه یک نفر برای بار اول بهت گفت اسب، بزن دهنشو خرد کن. اگه واسه بار دوم گفت اسب، بهش بگو عوضی. اما اگر برای بار سوم گفت اسب، وقتشه که بری برای خودت یه زین بخری

در واقع زندگی واقعی ما همان رویاهای ماست {فلینی}

واقع زندگی  واقعی  ما  همان  رویاهای ماست {جمله ای در وصف دنیای دیوید لینچ}

نام مخمل آبی از آهنگی به همین نام از بابی وینتون گرفته شده است و البته رنگ ابی  و این  نام  در فیلم نمادی  از زشتی است{..}که جهان را گهواره ای  از  کثافت{اصطلاح که بیانگر ضعف های درونیست}  می داند که زندگی قهرمان  از ذهن زیبای او که همان  رویای  اوست  را روایت  می  کند این فیلم  دقیقا بیانگر  دنیای لینچ است در عالم  رویا  همه چیز از  تاریکی  دردناک درست شده و روایت رمانتیک برای فرار  از حقیقت و انتاگونیست های سادیسمی و  مازوخیستی  که همان تفکر غالب بر جامعه است در برابر زیبایی  درون و سرکوب شدید هرگونه  سیستم بیرونی روندیست  که  در فیلم های  دیگر او  ادامه  دارد و رسالتش انتقاد شدید و سرکوب  اجتماعی است   مخمل ابی از غیر منتظره ترین فیلمهایی است که دیدم و بیشتر مسئله اش را برخلاف ان دنیایی هیچکاکی که ضعف در روند روزمره و ناخوداگاه به شکل تفکر برانگیز بررسی میشود و غیر منتظره مینماید تا نیاز های سرکوب شده ی کودکی  را به روایت  بگزارد و دقت در جزئیات کوچک ولی نابودکننده  را به تصویر بکشد  تا او  را قادر سازد از طریق دنیای شخصی خود تعلیق یا همان سوسپانس را در تفکرات بیننده جاری سازد ولی به نظر من  اینگونه فانتزی ها   که  روند تخیل در ان بیشتر است نوعی دقت بیشتر در سینمای هیچکاک  است و در کل   مخمل آبی شاهکاری غیرقابل باور است ، همانطور که خود لینچ به عنوان نابغه ای در  دنیای هنر  جاودان است کارگردانی که دیوانه ‌وار عاشق استنلی کوبریک آخرین بزرگمرد و معلم سینما است فیلم‌های لینچ از لحاظ بصری به جهت آشنایی او با  مقوله نقاشی دیدنی است  آثار اویاد وخاطره ی بزرگانی چون  لوئیس بونوئل در سینما و سالوادور دالی و رنه مگریت در نقاشی زنده میسازد.. اندیشه‌های زیگموند فروید و فریدریش ویلهلم نیچه دواندیشمند بزرگ هم از تاثیرات قابل مشاهده در فیلمهای اوست  دلیاری                        

بوسیدن روی ماه

دیروز بوسیدن روی ماه رو دیدم و این یادداشت رو نوشتم ولی ارتباط اینترنتیم مشکل داشت و نتونستم ثبتش کنم:


 

از وقتی که از سینما اومدم بیرون دارم به این فکر می‌کنم که راجع‌به "بوسیدن روی ماه" چی میشه گفت؟

تنها چیز قطعی‌ای که می‌تونم بگم اینه که این فیلم،بی شک فیلم بدی نیست اما واقعاً نمی‌دونم این فیلم "چه قدر خوبه؟"!کمی خوب؟یا خیلی خوب؟!

من نمی‌تونم از نظر مسائل تخصصی فیلم‌سازی فیلم رو ارزیابی کنم اما از نظر داستان،فیلم داستان خیلی ساده‌ای داره.میشه گفت داستان "نسبتاً جدیده" اما مسلماً به بدیعی داستان "طلا و مس" نیست!در کل به نظر من، طلا و مس یه سر و گردن از بوسیدن روی ماه بهتره...

بوسیدن روی ماه خیلی خیلی ساده است.فراز و فرودهای فیلم خیلی کمه.در حد 2-3 مورد گره توی داستان فیلم هست که اون هم طولی نمی‌کشه که برطرف میشه ...وقتی داشتم از سالن می‌اومدم بیرون از چند نفر شنیدم که داشتند می‌گفتند دیگه وسطای فیلم یا خودشون خوابشون گرفته بوده یا بغل‌دستیشون سرشو تکیه زده و خوابیده! من فکر نمی‌کنم دیگه در این حد هم کسالت‌آور بوده باشه اما انکار نمی‌کنم که داستان خیلی خطیه!

اگه بخوام یه خلاصه‌ی مختصر بگم داستان راجع‌به دو تا خانم پیر(احترام سادات و فروغ خانوم) که در همسایگی هم زندگی می‌کنند و رابطه‌ی خیلی نزدیکی با هم دارند هست.پسرای این دو نفر، هر دو مفقود‌الاثر هستند و جفت این‌ها 20 ساله که در انتظار خبری از زنده بودن یا پیدا شدن جسد بچه‌هاشون هستند...

کنار این داستان اصلی چند تا داستان فرعی دیگه هم هست.یکی از این داستان‌های فرعی که به نظر من خیلی خیلی جای کار داشته و حتی می‌تونسته داستان اصلی این فیلم باشه و احتمالاً به خاطر یه سری محدودیت‌ها تبدیل شده به یه داستان حاشیه‌ای که ما "به سختی" از روی دیالوگ‌های یکی از شخصیت‌ها به سر و ته این داستان پی می‌بریم.داستان زنیه که همسرش مفقود‌الاثر شده و پدر شوهرش هنوز اعتقاد داره پسرش زنده است و این زن هم رسماً و شرعاً همسر پسرشه!و این زن در به در دنبال راه‌چاره‌ایه که بتونه به پدر شوهرش این حقیقت رو بقبولونه و احتمالاً زندگی جدیدی رو شروع کنه.

فیلم کاستی‌هایی هم داره که بعضیاش خیلی منو آزار می‌داد.یعنی ما هنوز که هنوزه نمی‌تونیم یه عکس ساده رو جوری تغییر بدیم که باورپذیر بشه این عکس مال 20 سال پیشه؟ نه یه عکس رنگیه تو همین خیابون‌های امروزی تهران؟

باورم نمیشه که با این همه ادعای پیش‌رفت توی این زمینه،باز هم واسه نشون دادن محیط جبهه، کله‌ی یه آدم امروزی رو بریده باشند و روی تنه‌ی یکی دیگه که تو سنگره گذاشته باشند !

دیگه اینکه شخصیت نوه‌ی احترام سادات و ارتباطش با مادرش رو خیلی اغراق شده درآوردند. (تا می‌خواست یه کلمه حرف بزنه بهش می‌گفتند: "برو درستو بخون".یعنی این جمله پرتکرارترین جمله‌ی کل فیلم بود.هرکس از راه می‌رسید اینو بهش می‌گفت).خلاصه یه جاهاییش خیلی تو ذوق می‌زد.

اگه بخوام راجع‌به بازی‌های فیلم بگم که بازی اون دو تا خانم مسن فوق‌العاده بود.یکیشون(شیرین یزدان‌بخش) همون خانومیه که توی "لطفاً مزاحم نشوید" توی اپیزود "حامد بهداد" بازی می‌کنه. اون یکی خانم رو ("رابعه مدنی" که گویا در عالم واقعیت، مادر "امیرشهاب رضویان" هست) تا به حال ندیده بودم ولی خیلی خیلی بامزه بود وخیلی خوب بازی می‌کرد.



بازیگرای خوب دیگه‌ای هم بودند ولی اغلبشون زیاد فرصت ابراز وجود پیدا نکردند.مسعود رایگان همون مسعود رایگان همیشگیه که دیدیم در نقش یه مرد جاافتاده‌ی عاقل و بالغ.

صابر ابر هم گرچه در نقش کاملاً متفاوتی نسبت به نقش‌های قبلیش ظاهر شده اما به‌نظرم چیز جدیدی ارائه نمی‌ده.همون شیوه‌ی حرف زدن همون شیوه‌ی نگاه‌های سرزنش ‌بار ...

سعید پور صمیمی هم در نقش پیرمردیه که آلزایمر داره و به‌نظرم خوب بازیش می‌کنه.

شبنم مقدمی، شاهرخ فروتنیان، لیدا عباسی،شیدا خلیق(که توی یه حبه قند هم نقش مرضیه رو داشت) در نقش نوه‌ی احترام سادات و ...امیرحسین رستمی!!!(که فقط توی یه صحنه اومد کباب باد زد و هرچی بیشتر فکر می کنم بیش تر احتمال می دم که نقشش کوتاه شده باشه چون خیلی خیلی بی منطق بوده آدم برای کباب باد زدن و یکی دو جمله دیالوگ بی اهمیت در روند داستان یه شخصیت خلق کنه!)



خیلی دوست داشتم می‌تونستم قطعی‌تر نظرمو راجع به این فیلم بگم اما هنوز حتی با خودم هم به تفاهم نرسیدم!فقط می‌دونم در کل نسبت به این فیلم حس بدی ندارم و شاید حتی یه جاهایی دوستش هم داشتم اما نه اینکه بگم منو میخ‌کوب کرده!

به‌نظرم میشه گفت این فیلم فیلم خوبی برای اکران هست.چون یه سری شرایط برای پیش‌بینی استقبال بالا از فیلم رو داره.کارگردانی که فیلم قبلیش موفق بوده.خود فیلم هم تا الان از نظر تماشاگران جایگاه خوبی داشته.بازی های خوب.

اما یه سری شرایط هم نداره.بازیگرای اصلیش آن‌چنان شناخته شده نیستند. داستان فیلم بدون شک "همه پسند" نیست.یه جاهایی می‌تونه حتی غیر‌ملموس و کسل‌کننده هم بشه ...

 

در ضمن اوایل فیلم شدیداً منو یاد "یه حبه قند" می‌انداخت.یه جمع خانوادگی توی یه خونه قدیمی.نذری پختن.جمع شدن بچه‌ها و نوه‌ها و همسراشون.قربون‌صدقه‌ی مادربزرگ خانواده رفتن...

خصوصاً وقتی آهنگ "بگو کجایی" هم توی یکی از صحنه‌های ابتدایی فیلم پخش شد دقیقاً صحنه‌ی پخش همین آهنگ توی یه حبه قند رو برام تداعی کرد.

با دلی نامطمئن از قضاوتم راجع‌به این فیلم:

والسلام.

اظهار تاسف برای «خرس»

به نظر من پرستویی بزرگترین بازیگر تاریخ سینمای ایرانه

حتی از وثوقی و انتظامی هم بالاتر

ولی قطعا یکی از نقاط تاریک کارنامه اش، خرسه...


محسنات:

- صداگذاری و میکس صدای نو

- استفاده ی جالب پیمان یزدانیان از ساز بالابان(اگه اشتباه نکرده باشم)

- سکانس تلفن مریلا زارعی به پرستویی

- پلان های مربوط به خاموشی شمع ها

- بازی اوسیوند


عیوب:

- دیالوگ های معرکه:

دست خودم نبود...یهو کنترلم رو از دست دادم، با مشت زدم تو صورتت!!!!

بیا ماچت کنم چرک دلت پاک شه!!!!

دیدم اسیر دست دشمنم!!!!

افتاد رو پام...دستم رو بوسید...حالا نبوس کی ببوس...نسبت به رفتارای قبلش اظهار پشیمونی کرد!!!!

خرس...خرس...!!!


- سکانس های شاهکار و به یاد ماندنی مث: فرهاد اصلانی از یه آبشار 4 متری میفته تو رودخونه و میمیره!!!!باید از مسئول جلوه های ویژه ی فیلم هم به شدت تشکر کرد که اون عروسکی که به جای اصلانی انداختن تو آب خیلی جو سینما رو منبسط کردش!!!

- میزانسن

- دکوپاژ

- کارگردانی

- همه چی بابا...من چرا دارم میشمرم...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خلاصه که هیچی


من همش به این فکر میکردم که وجه تسمیه ی «خرس» با فیلم چیه

باید از بر و بچه های زیست شناس پرسید

شاید خرسا وقتی احساس مالکیتشون رو به خونواده از دست میدن، شروع میکنن به کشتنشون!


یکی از نکات بسیار مضحک این بود که صدای برادر فرهاد اصلانی تو تلفن از صدای خود اصلانی شفاف تر بود...

به کارگردان فیلم توصیه میکنم یه سر ضامن دار کانون فیلم رو ببینه یه چیزایی یاد بگیره

و خدا بهش رحم کنه اگه اشکان فیلمش رو ببینه...شاید باید اینطوری به خودمون دلداری بدیم که شاید کارگردان واقعا به عمد میخواسته خط فرضی رو دم به دم بشکونه نه اینکه چیزی از این مفهوم نمیدونسته!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این فیلم به قدری بد بود که بهتره این جملات رو در انتها بگم:

حتی فیلم چرتی مث 1359 هم نتونسته بود بازی پرستویی رو اینطور بی رنگ کنه

ببین این دیگه چه فیلمی بود...



شکور بیننده


بی خود و بی جهت

سلام . . .


امـــــروز به لطف محمد فـــــرامرزی رفتم بی خود و بی جهت و تو بالکن سینما  آزادی دیدم. خوب بود که این سری جشنواره خیلی بانظـــم تر از سال های قبــــل بود ولی برای اینکه دین خودشون و به سال های قبل ادا کنن فیلم با 10 دقیقه تاخیر شروع شد.



الان که میخوام درباره ی این فیلم صحبت کنم نمیدونم واقعا" چی بگم چون به دلیلی تاریکی سینما نتونستم یادداشت خاصی بردارم.بخاطر همینم شاید این نظری که راجع به این فیلم میدم شاید کامل نباشه و شاید بعدا" که بیشتر فکر کنم به چیزهای بیشتری در مورد این فیلم برسم.


اما چیزی که در مورد کاهانی میتونم بگم هنوز جا داره که پخته تر بشه و به یک کارگردان خوب سرپا تبدیل شه.

اما بخوام یکم جزئی تر راجع به فیلم صحبت کنم. اول از بازی ها شروع میکنم . و باید بگم که یکی از بازی های عالی که تا به حال از رضا عطاران دیدم تو این فیلمه و خیلی خیلی خوب بازی کرده .احمد مهران فر هم مثلی اکثر کار هاش بازیش خوبه.اما نگار جواهریان مثل همیشه فوقالعادست.یک چیز که واسه من عجیب بود درباره ی نگار جواهریان اینکه واقعا" تو این فیلم مثل فیلم های دیگه ای که بازی کرده متفاوت از نقشهای دیگش بود. و به شکل خیلی خوبی خیلی جزئی کمی صداش و تغییر داده بود و خش دار کرده بود. و اون دختر مدرن یک خانواده ی مذهبی و رو تونسته بود با بازیش و حرکات بدنش خوب در بیاره.اما بازی پانتا آ بهرام تا حدی خوب بود ولی به نظر من تو در آوردن لهجه ی اصفهانی تو بازیش تا حدی ناموفق بود. طوری که با اینکه لهجه ی اصفهانی خیلی متمایز از لهجه های دیگست.من اصلا" خوب متوجه نمی شدم که به چه لهجه ای صحبت میکنه. تا اینکه گفت میخواد بره خونه ی باباش تو اصفهان.


از لحاظ ساختی بخوام بگم فیلم چیزی خاصی نداشت و همه چیز معمولی بود از تدوین گرفته تا میزانسن و ... . اما یک ایرادی که من و متعجب کرد در اول فیلم پلان اول بود که یه فوکوس فولو بیجا دیدم که به نظر میرسید فیلم بردار حواسش نبوده.


درباره ی فیلمنامه ام باید بگم که بعضی وقت ها فیلمنامه از لحاظ موقعیت پردازی خیلی خوب میشه اما بعضی  جا ها هم موفق نمیشه. دیشب که هفت و میدیدم این فیلم تو تقسیم بندی ه کمدی سیاه قرار داد.ولی به نظر من فیلم با اینکه یکی از قصدهای کارگردان در آوردن کمدی سیاه تو  فیلمه همینطور که تو هیچ دیدیم اما موفق نمیشه این و در بیاره. یعنی جاهایی که کمدیه سیاهی وجود نداره وجاهایی که سیاهیه کمدی به شکل خوبش وجود نداره.فیلم جون میکنه که این و دربیاره اما زیاد موفق نمیشه.و بعضی لز دیالوگ ها با اینکه خوبه اما بیشتر دیالوگ ها به نظر من تحمیل کارگردان به شخصیت هاست البته اگه اسمشون و بزاریم شخصیت. و وقته بازیگر ها این دیالوگ ها رو میگن شاید خیلی ها تو سینما بخندن و خوششون بیاد ولی واسه غیر منتظره از جانب اون شخصیت هاست.

اما یکی از مشکل های اساسیه این فیلم پایان فیلمه که به شدت بهش پرداخت نشده مثل هیچ و بیست و جایی که باید تبدیل بشه به فاجعه نمیشه و فیلم تموم میشه.من نمیدونم این و چطور باید در مورد کاهانی تبیین کنم انگار وقتی به آخر فیلم میرسه تمام تلاش خودش و تباه میکنه و انگار فیلمنامه ای که خودش نوشته رو دوست نداره.


در کل باید یگم که بی خود و بی جهت یک فیلم متوسط کمی رو به بالا هست من که به شخصه زیاد مناسبه اکرانش نمیدونم همون طور که یه حبه قند و نمی دونستم


موسوی

یه عاشقانه‌ی کشکی...!

من سارا حنانی‌ام.چند ساعت پیش، با پریسا جهانی‌پور از دیدن فیلم "یه عاشقانه‌ی ساده" یا به تعبیر خودمون:"یه عاشقانه‌ی کشکی" برگشتیم.تصمیم گرفتیم راجع‌بهش یه پست مشترک بنویسیم.

باید بگم در یک نگاه اجمالی، نظر من و پریسا اینه که این فیلم به درد اکران می‌خوره ولی فقط برای ایام باشکوه ولنتاین

برای آگاهی از شدت علاقه‌ی ما به این فیلم،می‌تونید به ادامه مطلب مراجعه کنید.


ادامه مطلب ...

بیوگرافیزززز!!!

            

             

            برای علاقه مندان به بیوگرافی ها !!!  

                                         

                              part 1: sTanley Kubrick

ادامه مطلب ...