کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

لاریسا شپیتکو و موج نوی سینمای روسیه




شپیتکو از فیلمسازان موج نوی سینمای اتحاد جماهیر شوروی سابق در دهه های شصت و هفتاد بود که در سال ۱۹۷۹ در یک تصادف اتومبیل کشته شد. فیلم «عروج» او از مهمترین فیلم هایی است که در دوران سلطۀ کمونیسم بر روسیه ساخته شد. این فیلم که بر اساس رمانی از واسیل بیکوف به نام «ساتنیکوف» ساخته شد، در سال ۱۹۷۷ جایزۀ خرس طلایی جشنوارۀ فیلم برلین را به دست آورد. «عروج» که بعد از انقلاب در سینما عصر جدید تهران نیز نمایش داده شد، داستان دو پارتیزان روس بود که توسط  ارتش آلمان دستگیر می شوند. آلمانی ها به هر دو پیشنهاد همکاری و لو دادن همرزمانشان را می دهند و پاداش این همکاری و خیانت، زنده  ماندن است. یکی از آنها خیانت کرده و زنده می ماند اما دیگری مرگ را انتخاب می کند و به عروج می رود.
  
لاریسا شپیتکو و رئالیسم سوسیالیستی

نظام فیلمسازی شوروی سابق، فیلمسازان زن زیادی تربیت کرد اما هیچیک از آنها نتوانستند به شهرت و اعتبار لاریسا شپیتکو دست یابند. کارگردان زن جوان و زیبایی که به خاطر فیلم درخشان «عروج» اش، در میان سینما دوستان ایرانی، شهرت بسیاری دارد. به علاوه مرگ نابهنگام او در یک تصادف اتومبیل در سن جوانی، شباهتی ناگزیر و تراژیک با مرگ فروغ فرخزاد یافت اما کمتر کسی می داند که شپیتکوی اوکراینی یک ایرانی تبار بود. او در سال ۱۹۳۸ در خانواده ای ایرانی-اوکراینی متولد شد. پدر او افسری ایرانی بود که خیلی زود از مادرش جدا شد و خانواده اش را به حال خود رها کرد. من خیلی سعی کردم نام پدر او را پیدا کنم اما تقریبا در هیچ منبع انگلیسی، نامی از او برده نشده و تنها به شغل او که یک افسر ایرانی بود اشاره شده است.



شپیتکو برای تحصیل در رشتۀ سینما از اوکراین به مسکو آمد و در ۱۹۵۵ وارد آکادمی فیلم مسکو شد. در سال ۱۹۵۸ به تحصیل در رشتۀ کارگردانی در انیستیتوی دولتی سینماتوگرافی گراسیموف-افگیک(V.G.I.K) پرداخت. همان مدرسه ای که همتای روسی اش آندره تارکوفسکی از آن فارغ التحصیل شد.

 شپیتکو، شاگرد الکساندر داوژنکو، کارگردان بزرگ سینمای شوروی بود و از او بسیار آموخت. بیان شاعرانه و نگاه انسانی داوژنکو و توجهش به فرهنگ فولکلوریک مردم اوکراین، لاریسای جوان را تحت تاثیر قرار داد. «باید به هر فیلم تان چنان نزدیک شوید که انگار آخرین فیلم تان است.» این حرف داوژنکو تا زمان مرگ آویزۀ گوش لاریسا بود. او هفده سال داشت که دستیار داوژنکو در فیلم «سرود دریا» شد اما داوژنکو در حین ساختن فیلم درگذشت و شپیتکو به همراه همسر او بولیا سولنتسه وا این فیلم را به سرانجام رساند.

لاریسا شپیتکو همراه اِلم کلیموف و آندره تارکوفسکی، موج نوی سینمای شوروی را در دهه های شصت و هفتاد بنا نهادند. شپیتکو همانند تارکوفسکی در فیلم هایش همۀ کلیشه ها و عناصر دیکته شدۀ رئالیسم سوسیالیستی را نادیده گرفت و رویکرد و سبکی کاملا شخصی را اتخاذ کرد که با سیاست های دستگاه سانسور شوروی همخوان نبود و باعث درگیری او با نظام سانسور و توقیف برخی از فیلم های او شد.

شپیتکو و تارکوفسکی

شپیتکو در فیلم هایش روی قهرمان هایی تکیه می کند که درگیر موقعیت های بحرانی و شکننده اند. انسان هایی خسته و فرسوده که برخلاف همه وعده ها و شعارهای خوش باورانۀ دولتی با تنهایی و واقعیت های تلخ زندگی روزمره درگیرند. او داستان آدم هایی را بیان می کرد که هیچ نسبتی با قهرمانان ادبیات و هنر سوسیالیستی که حزب کمونیست شوروی تبلیغ می کرد نداشتند. زنان و مردان فیلم های او، با ضعف ها، ناامیدی ها، شکست ها و اندوه هایشان با فیگورهای حماسی و قهرمانانه ای که مورد نظر رئالیسم سوسیالیستی بود فاصله بسیاری دارند. تصاویر سیاه و سفید شپیتکو، معمولی بودن زندگی شهروندان و روستاییان کشور شوراها و تلخی و اندوه آدم های عصر سوسیالیسم را به خوبی نشان می دهد. او مهارت شگفت انگیزی در نمایش تضادهای درونی شخصیت هایش داشت. همه فیلم های او با این پرسش سرو کار دارد : «چرا ما زندگی می کنیم؟»

با اینکه عمر شپیتکو همانند تارکوفسکی بسیار کوتاه بود اما او فیلم های درخشانی از خود به جا گذاشت.


شپیتکو در سال ۱۹۶۳ فیلم «گرما» را بر اساس داستان کوتاه «چشم شتر» از چنگیز آیتماتف، نویسندۀ بزرگ قرقیزستان به عنوان پایان نامۀ تحصیلی اش در انیستیتو سینماتوگرافی افگیک ارائه کرد. فیلمی که درونمایۀ ضد استبدادی آشکاری داشت و کشمکش بین کمال، جوان دانش آموز ۱۷ ساله و یک مامور استالینیست مزارع اشتراکی را در چشم اندازهای لخت و غم انگیز و سرد بیابان های استپ، نشان می داد.


قطعاً انتخاب داستانی از آیتماتف برای فیلم و سفر به قلب بیابان های استپ برای دختر جوانی چون لاریسا، کاری شجاعانه بود. شپیتکو، ایدۀ انسان سوسیالیستی را رها کرده و به جدال دو انسان در فضایی غم انگیز پرداخت. «گرما» از نظر بیان تصویری و سبک شاعرانه تحت تاثیر فیلم های داوژنکو بود. این فیلم برندۀ جایزه بزرگ سمپوزیوم در جشنوارۀ کارلو وی واری ۱۹۶۴ شد.

بال ها و بیگانگی با زمان

دومین فیلم شپیتکو با نام « بال‌ها» (۱۹۶۶)، داستان زنی است که خود را با عصری که در آن زندگی می کند بیگانه حس می کند. در این فیلم شپیتکو خیلی تحت تاثیر سینمای هنری دهۀ شصت اروپا و آثار برگمن و آنتونیونی است. قهرمان او این بار زنی روشنفکر است که دچار بحرانی اگزیستانسیالیستی می شود.

 شپیتکو «بال ها» را بر اساس زندگی نادژا پتروخینا( با بازی درخشان مایا بولگاکووا)، خلبان سابق ارتش روسیه ساخته بود. نادژا یک قهرمان ملی و یک خلبان شجاع زمان جنگ است و به همین خاطر همیشه سعی کرده ظرافت های زنانه اش را بروز ندهد و مثل مردان رفتار کند. اکنون بیست سال بعد از پایان «جنگ کبیر میهنی» و فروکش کردن شور حماسی و ملی آن، او دچار حس از خودبیگانگی شده و نمی‌تواند خود را با زندگی و ارزش های پس از جنگ وفق دهد. نادژا عشق اش را در زمان جنگ از دست داده و اکنون احساس تنهایی می کند و کسی را ندارد که خاطرات گذشته اش را با او شریک شود. او پرنده ای است که بال هایش شکسته است. او با نسلی روبروست که ارزش های قهرمانی گذشته برای او بی معناست و حتی دخترش نیز او را درک نمی کند.



سوسیالیسم و برق

در سال  ۱۹۶۷ شپیتکو  به همراه آندره اسمیرنوف، کارگردانی مجموعه‌ای دو قسمتی به‌ نام «آغاز دورانی ناشناخته» را که به مناسبت پنجاهمین سالگرد انقلاب اکتبر و اهمیت برق در نظام سوسیالیستی سفارش داده شده بود به عهده گرفت. مجموعه ای که بر مبنای این باور لنین که کمونیسم یعنی سوسیالیسم و الکتریفیکاسیون ساخته شده بود. «سرزمین برق(الکتریسیته)» به کارگردانی شپیتکو بر اساس داستانی از آندره پلاتونوف، نویسندۀ مغضوب اتحاد جماهیر شوروی ساخته شد، نویسنده ای که آثارش در دوران کمونیسم ممنوع بود. با این حال شپیتکو یکی از داستان های او را به مناسبت پنجاه سالگی انقلاب اکتبر به فیلم درآورد.

آندره اسمیرنوف هم فیلم «فرشته» را بر اساس داستان کوتاهی از یوری اولشا با همین مضمون ساخت. اما هر دو فیلم به خاطر مغایرت با اهداف حکومت شوروی و نگاه واقع گرایانه شان به سوسیالیسم واقعا موجود توقیف شدند و بیست سال بعد در سال ۱۹۸۷ به نمایش درآمدند. تصاویر شپیتکو و اسمیرنوف از فضای غم زدۀ روستاهای اوکراین و ناامیدی و سرخوردگی مردم از بهشت دروغین سوسیالیسم، باعث توقیف فیلم شده بود. شیپیتکو بعد از توقیف «سرزمین برق» ناامید نشد و به ساختن فیلم هایش تحت سانسور دولتی ادامه داد.

آغاز عصری ناشناخته

من و تو

« من و تو» (۱۹۷۱) تجربی ترین فیلم لاریسا شپیتکو و تنها فیلم رنگی اوست که به صورت تکنی کالر در مناطق سیبری و تورینسک فیلمبرداری شد. «من و تو» فیلمی در مورد انتخاب اخلاقی است.

«من و تو» که بر اساس فیلمنامه ای از گنادی شیالیکوف ساخته شد، درامی روانکاوانه است که زندگی سه شخصیت درگیر در بحرانی درونی نشان می دهد، سه کاراکتر سی ساله با ایده آل ها، آرمان ها، برنامه ها و جاه طلبی ها و نیز تنهایی ها و شکست هایشان.

پیوتر، روانکاوی  پزشکی است که پس از سفری دراز از مسکو به شرق به این نتیجه می رسد که مفهوم واقعی زندگی در ارزش های مادی نیست. در این سفر شپیتکو، زندگی ساکنان روسیه بزرگ را از دید شخصیت محوری اش به ما نشان می دهد، تصویری که کاملاً در تضاد با آن چیزی بود که رسانه های رسمی حزب کمونیست شوروی از «سوسیالیسم واقعا موجود» ساخته بودند. سانسور شوروی، ده دقیقه از فیلم را حذف کرد و این کار باعث بیماری روحی شپیتکو شد.



شمایل سازی مسیح در «عروج»

فیلم «عروج»(۱۹۷۶)، بی تردید شاهکار لاریسا شپیتکوست، فیلمی با درونمایه ای مذهبی که ادامه دهندۀ راهی بود که پیش تر تارکوفسکی آغاز کرده بود. شپیتکو داستان «ساتنیکوف» اثر واسیل بایکوف را دستمایۀ فیلمش کرد و از این رمان جنگی یک اثر شاعرانه و ماندگار سینمایی به وجود آورد.

شپیتکو به اصول اخلاقی و سبک سینمایی خود که از سینمای انسانی و شاعرانۀ استادش داوژنکو متاثر بود وفادار بود و بر سر این اصول، هرگز با سیستم سانسور دولتی شوروی سازش نکرد. او این سازشکاری و خیانت در برابر اصول اخلاقی و شرافت را به شکل نمادینی در فیلم «عروج» به نمایش گذاشت.

«عروج»، برداشتی تمثیلی و جسورانه از شهادت مسیح و خیانت یهودای اسخریوطی است که در بستر وقایع جنگ جهانی دوم و اشغال روسیه به وسیلۀ نیروهای آلمانی روایت می شد.



ساتنیکوف(بوریس پلوتونیکف) و ریباک(ولادیمیر گوستیوخین)، عضو گروهی پارتیزانی اند که به وسیلۀ نیروهای آلمانی محاصره شده اند. آنها برای به دست آوردن غذا به اردوی دشمن می زنند اما دستگیر می شوند. ماموری که آنها را بازجویی و شکنجه می کند یک افسر بلاروس است که زمانی با ساتنیکوف هم مدرسه ای بوده است و حالا این دو در مقابل هم قرار گرفته اند. اینجاست که موقعیت دراماتیک قدرتمندی شکل می گیرد که در آن میزان شرافت، انسانیت و اخلاق آدم ها محک زده می شود. ریباک، از ترس شکنجه و مرگ سازش کرده و به یارانش خیانت می کند اما ساتنیکوف، مقاومت کرده و تسلیم نمی شود و سرانجام به همراه روستائیان بی گناه دیگر به دار آویخته می شود. ریباک که بعد از اعدام رفیق اش، دچار عذاب وجدان شده، به دستشویی می رود و سعی می کند خود را حلق آویز کند اما موفق نمی شود. او باید مثل یهودا زنده بماند و تا آخر عمر عذاب بکشد.

شپیتکو با استفاده از شمایل نگاری مسیحی، رنج و عذاب قهرمان فیلمش را با اسطوره مسیح و مصائب او پیوند زده و از فیگور قهرمانانه و حماسی سینمای اتحاد جماهیر شوروی و رویکرد کلیشه ای آنها به «جنگ کبیر میهنی» فاصله گرفت. هرچند ساتنیکوف(شخصیت محوری فیلم)، یک پارتیزان کمونیست است اما شمایل مسیح گونۀ او و شهادت و رستگاری اش و سقوط اخلاقی ریباک در پایان فیلم «عروج»، تمثیل آشکار شهادت مسیح و خیانت یهودا بود. چهرۀ معصوم و زجرکشیدۀ بوریس پلوتنیکوف و گریم او و نورپردازی صورتش به گونه ای بود که کاملاً شمایل مسیح را در ذهن بیننده تداعی می کرد. شپیتکو در «عروج» موفق شد درد، سرما، گرسنگی، ستم سرکوب گران و فلاکت قربانیان جنگ را با قدرت بر پرده سینما بازآفرینی کند. کلوزآپ های او از صورت ساتنیکوف و درد و اندوه او یادآور کلوزآپ های کارل درایر از صورت ماریا فالکونتی در «مصائب ژاندارک» است.



ساتنیکوف، بیشتر یادآور شخصیت های غم زدۀ داستایوفسکی بود تا شخصیت های حماسی و مبارز رمان های رئالیسم سوسیالیستی. به همین دلیل شپیتکو بعد از ساختن «عروج»، متهم به واقع گریزی و جدایی از سبک رئالیسم سوسیالیستی شد.

مرگ شپیتکو

لاریسا شپیتکو در سال ۱۹۷۹، هنگام ساختن فیلم « وداع با ماتیورا» بر اساس رمانی از والنتین راسپوتین، به همراه تعدادی از افراد گروه فیلمبرداری اش در یک تصادف اتومبیل در نزدیکی مسکو کشته شد. او هنگام مرگ تنها ۴۱ سال داشت. همسرش الم کلیموف در سال ۱۹۸۰ این فیلم را تکمیل کرد و در سال ۱۹۸۳ با عنوان «بدرود» به نمایش گذاشت. الم کلیموف بعد از مرگ شپیتکو، فیلم مستند کوتاهی در مورد او ساخت با عنوان «لاریسا» که در سال ۱۹۸۱ به نمایش درآمد. لاریسا شپیتکو، سینماگری خلاق با استعدادی درخشان بود که در فضای استبدادی خفقان زدۀ اتحاد جماهیر شوروی شکفت اما متاسفانه زود پرپر شد.

منبع

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد گلخندان شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 07:54

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد