ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
ساعت، دم دمای 5 عصره و توی دانشگاه شهید بهشتی پرنده پر نمیزنه.
خورشید پشت کوی شهدا قایم شده و پنهانی گرد طلا میپاشه به زیر ابرهای بریده بریدهای که آسمون بالای ساختمون آی تی رو پوشوندن.
ولی تو همین دانشگاهِ خالی و ابری که داره بعد از یه روزِ سنگینِ علمی و پژوهشی ( و شاید حتا عاطفی!) اولین نفس های استراحت عصرانهش رو میکشه، یه سری آدمِ گلِ متعهد وجود دارن، که تو سکوت، دم دادن به دمِ خستهی دانشگاه، پشت میزهای سفید، روی صندلیهای پلاستیکی و ناراحت سفید نشستن و منتظر خریداری هستن که میدونن دیگه خبری ازش نیست.
ولی خب... مسئولیت قبول کردن دیگه! باید تا تهش بمونن!
اول:
مهراد عبقریان. زیر سایه چادر هفته دفاع مقدس نشسته بود و خیره به افق. شاید تو فکر بلیتایی که فروخته، شاید تو فکر اکرانِ پیش رو، شایدم توی یه فکرِ افقیِ دیگه...
دوم:
احسان و دوستش که اسمش رو نمیدونم. اول که رفتم، دوست احسان تنها بود و با عینک و ژست قشنگش خیره شده بود به همون تیغههای طلایی خورشید. به همون افق.
وقتی خواستم عکس بگیرم، گفت صبر کن احسان هم بیاد.صبر کردیم.
احسان اومد. عکس گرفتم.
وقتی "با هم" بودن، عکس گرفتم...
سوم:
خانم محمدنیا، سعید ایزدی. سعید خسته بود ولی بیحال نبود. از کیک و شیرکاکائوی ناهارش میگفت که یکی دیگه خورده بود.
اما غر نمیزد. با خنده میگفت.
خانم محمدنیا هم خوب بودن و شاد. خسته بودن، ولی انگار لذت این کارای دانشجویی چسبیده بود بهشون. خوشحال بودن. عکس که میخواستم بگیرم، استرس داشتن که خوب میافتن یا نه.
عکس رو که گرفتم، دیدن بودنشون خیلی مهم تر از چطور بودنشونه...
پ.ن) به قول اجنبیا، Credit این عکس هم برا سعید ایزدی.
چهارم:
امیر رحیمی. ورودی جدید، کم حرف و البته خوشتیپ کانون. یادمه منم روزای اول که اومدم کانون کم حرف بودم. (البته فکر کنم هنوزم تصور میکنین کم حرفم :دی) اما فعالیتم رو داشتم. یادمه اولین فعالیتم، نصب کردن بنر "خسته نباشید" روی در دندون بود با مسعود زرگر. حالا امیر رحیمی عزیز میتونه بلیت فروشی برای "قندون جهیزیه" رو اولین فعالیت کانونیش بدونه و برای سال بعدیا تعریف کنه. همونطور که همهی شماهایی که از من بیشتر بودین و بیشتر موندین و بیشتر دیدین، یه روزی یه "اولین فعالیت" داشتین و همیشه یادتون هست اون اولین فعالیتتون رو. بگذریم...
امیر هم تنها بود. از دور که دیدمش، بهش لبخند زدم و اونم تا منو دید بهم لبخند زد. آفتابِ تیزِ عصر توی صورت هردومون بود، اما لبخند میزدیم به هم. یه لبخندِ کانونیِ آشنا، که یعنی "خسته نباشی، کانونی!"
پنجم:
از آخرین میز و آخرین بلیتفروشِ سانس آخر که عکس گرفتم، خانم جهانیپور از دور پیداشون شد. خستگیشون، خستگیِ بلیت فروشیِ یکی دو ساعته نبود. خستگیِ دوندگی و درگیری فکری چندین روزه بود.
ولی وقتی ازشون پرسیدم چند تا فروختیم، چشاشون با گفتن 320 برق زد.
گفتم: یعنی میشه یک و...
با یه برق بیشتر گفتن: میشه یک میلیون و دویست و هشتاد تومن.
و برگشتن و رفتن. وقتی میرفتن، سبک تر بودن.
انگار همین عدد و رقمها نصف خستگیشون رو از بین برده بود...
پ.ن) سایه سرم رو دقت بفرمایید که چه زیبا فرش قدومشون شده :))
آخر:
و خب، این اکران هم چند روز دیگه تموم میشه و میره توی آرشیو سیستم کانون و ذهن بچهها. مثل دهها اکران دیگهای که توی این چندین سال به خوشی (یا خدای ناکرده ناخوشی) تموم شدن. ولی چیزی که تهش میمونه، یه خاطره خوبه از دور هم بودنا. از بلیت فروختنا. از عصرای دلگیر و ابری، از تیغ افتاب که گرد طلا میپاشه به زیر ابرای بریده بریدهی توی آسمون. از ساختمون آی تی ای که میدونیم همیشه دلمون براش تنگ میشه،
یه طعم خوب، که تا سالها میمونه زیر دندونات. طعمی که میدونی یه روزی، حسرت لحظه به لحظهشو خواهی کشید...
یه طعم خوب، مثل این:
همهتون زنده باشید،
خسته نباشید،
شایان باشید.
بعد از خوندن پست خانم حیدری، خوند این پست، قوت قلبیه.
آورین
بسیار زیبا...
خیلی ازین پست های قشنگ خاطره انگیز احساسی که در همچین موقعیت هایی نوشته شده در وبلاگ وجود داره
پیشنهاد میکنم که اونها رو هم همه بخونید و حال کنید
فقط من با عنوان پستت مخالفم
ما یک کانون عادی نیستیم
ما غیرعادی ترین گروه دانشجویی کشوریم
خسته نباشید
اصن من بازی نمیکنم چرا از من عکس نگرفتید
عالی بود
خیلی چسبید آقای احمدی
آقای احمدی
واقعا ممنون. بسیار بسیار پست چسبنده ای بود...
به شدت ذوق کردم و انرژی از دست رفته ام به خاطر وقایع و حرف و حدیثای اخیر ، برگشت.
خیلی به موقع بود...
مرسی قلم :)
اقای احمدی خیلی پست گرم و دلچسبی بود ممنون ازین تعبیرای زیبا من اگه میدونستم عکسا میخاد پست ب این قشنگی و خوبی رو بسازه میگفتم بیشتر عکس بگیرین
قلم بسیار عالی دارید
آقای احمدی عجب عکسی گرفتین دمتون گرم
ممنون بابت کل متن زیباتون.موفق باشین
راضیم ازتون
این هفته خیلی به من خوش گذشت
همگی خسته نباشید