کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

عصر یخبندان : یک کشکول به غایت بدقواره !

بگذارید برای شروع چند سالی را به عقب باز گردیم :


سینما به عنوان پدیده ای نوپا ( از لفظ هنر فعلا پرهیز می کنیم ) بطیء الحرکه (حرکت) ، جای پایی را برای تثبیت قدم های خود می جست . از پنی گیف ها گرفته تا نیکل اودئون ها و ...

در این میان متاسفانه و یا خوشبختانه میلاد و سال های کودکی این پدیده مقارن شد با اواضاع ناگوار اقتصادی و وقوع  یکی از خانمان سوز ترین جنگها برای بشر .

متعاقب این شرایط ، دست اندر کاران تولید فیلم برای ارضای شرایط روحی کارگران و صد البته تلاش برای جذب حداکثری مخاطب نسبت به این پدیده ، تصمیم به ساخت حلقه های فیلم در قالب (سریال) شدند . 

سریال هایی که موضوع اصلی آن اغلب دختری بی پناه بود که یا پدرش را از دست داده بود و یا بدمن داستان برای به دست آوردن پول پدرش را می کشد و دختر می دزدید و تمام داستان ذیل کشمکش های قهرمان داستان و بدمن با محوریت نجات دختر و یا به اضمحلال بردن وی می چرخید .

این سینما عنوان (عامه بودن) را یدک می کشید که چه بسا برای آن دوران تاریخی  نیاز هم تلقی می شد . چیزی که ما به ظاهر در برهه ای از تاریخ سینمای ایران نیز تجربه ی آن را داشتیم . 


  

با تمام محتوای از بن به یغما رفته ی این اثار ، تجربه ای که بر سینمای ایران خود نمایی می کند آن است که به علاقمند سینما ( نه صرفا فیلم) ثابت می کند که از فیلم های زوار در رفته ی ایرانی پیش از انقلاب ( تا پیش از شروع تجربه ای در قالب موجی نو ) تا به همین امروز سینمای ایران در بسیاری موارد (استثناها را رد نمی کنم ) نه تنها در این مسیر درجا زده است ، بلکه با غارت بردن تجربه های نوین سینماگر مستقل جهان  از منظر تکنیکی و تلفیق آن با همان دست مضمون های مشمئز کننده ، تماشاگر را یک هیچ بی سر و ته فرض می کند .

نمونه اش فیلم کیایی است که کمتر موردی را به یاد دارم که تا به این اندازه نسبت به شعور من مخاطب غمض عین کرده باشد !

یک کشکول بدقواره * که سازنده ( نه کارگردان ) تنها سعی کرده بود بریده ی جراید را با بیانی دل به هم زن به خورد مخاطبش بدهد .

عصر یخبندان از چند منظر قابل بررسی است :


شخصیت : بهتر است عناصر بعدی را برسی کنیم . کافیست همین الان به نزدیک ترین دکه ی محل زندگی خود مراجعه کنید و یک روزنامه  بگیرید : (قاتلی که خانواده اش را کشت ! ) (دلال پولی که میلیاردها تومان کلاه برداری کرد) (دختری که فریفته ی طعم پول شد و زندگی اش را به قهقرا برد ) . شخصیت ها دقیقا از همین دست اند . فقط یک المان بی بدیل برای هر یک می توان در نظر گرفت ؛ از دفعات و نوع فحاشی که می کنند . برای مثال من اگر بخواهم شخصیت ها را در ذهنم یادآوری کنم می گویم : بهرام رادان همان شخصیتیست که مثلا واژه (کثافت) را 10 بار تکرار کرده و از این منظر به بطن امر وجودی آن پی می برم . 


روایت : نحوه ی روایت کیایی یک گرته برداری افتضاح از (داستان های عامه پسند) تارنتینوست . به نحوی که زمان تا یک نقطه پیش می رود . می ایستد ، دوباره از قبل و با توجه به شخصیت های دیگر شروع می شود تا به نقطه ی طلاقی با روایت بدوی برسد . این امر بخودی خود اگر در محتوای کار تنیده می شد ، نه تنها به غنای اثر کمک می کرد بلکه اساسا دیگر مفهوم کپی کردن از شخص خاصی هم موضوعیت پیدا نمی کرد ؛ چرا که سینما ملک شخصی کسی نیست که مثلا استفاده ی کاربردی از زمان را به نام یک نفر ثبت کنیم . اما اساسا هدف از این نوع تمهید چیزی نیست جز یک سو استفاده ی ابزاری ( حتی نه استفاده) از امکانات سینما ! تمام این فلش بک ها و تغییر شخصیت های روایات برای این است که به این برسیم که : همچنان به مثابه ی خط ویژه همه ی ما چون استکان های کمر باریک قجری ایم که پای یک بی همه چیزی به ما خورد و نقش زمین شدیم ! 


فضا سازی : مه لیس می گوید سینما عجیب ترین نوع هنرهاست : چرا که همه جیز را در خود دارد . بنظرم حرف مه لیس به شدت حرفی متفکرانه و اندیشمندانه ایست . ایرادی ندارد که یک فیلم حتی از منظر روایت و مسائلی نگارشی را داشته باشد ، لاقل این کمبود های فیلمنامه و یا به بیان بهتر عقیم ماندن فرایند تبدیل ساختار نوشتاری به تصویر را با اجزا و افزار دیگری پوشش دهد . دقیقا مثل خداحافظی طولانی موتمن که از یک جایی به بعد در مقام پر و بال دادن به زندگی یحیی به حیطه دست و پا زدن در یک نقطه می افتد و یا یک حبه قند رضا میرکریمی که حتی در مقام دستیابی به یک کیفیت نوعی هم دچار مشکل است حال چه برسد یه کیفیت شخصی هر یک از توده ی شخصیت های داستان .

اما نکته اینجاست که چه در فیلم موتمن چه در فیلم میر کریمی اموری هستند که تا حدی خلا موجود در داستان و یا کیفیت نمایش داستان را می چوشانند ( در فیلم موتمن نماهای بشدت کار شده ، مفهوم پردازی هر پلان ، فضا سازی عجین شده با طرح داستان و در مورد میر کریمی طراحی صحنه دلنواز ، بازی های چشم گیر و تدوین همگام با اثر )

در مورد فیلم کیایی هیچ خبری از هیچ کدام از این ها نیست . فیلم حتی برای جامپ از یک فضا به فضای دیگر هیچ گونه عقلانیتی را در بر ندارد . فقط از یک سو به سوی دیگر می پرد : دقیقا مثل جوان 18 ساله ای که تازه گواهنامه اش را گرفته و می خواهد به هرقیمیتی در هر شراایطی براند !

تا جایی که بیاد دارم در قسمتی از داستان که لیدا ( مهتاب کرامتی ) حال و روز خوشی ندارد و در حال گریه گردن است دوربین کرین می کند ( انصافا هم تاثیر گذار است ! از یک قسمت شهر به طرف دیگر می رود ) و دوباره بر می گردد به ماشین لیدا که دارد با سرعت می تازاند ! ! ! اگر هدف از این امر تغییر فضا بود که خب این امر بدرستی صورت گرفته اما اگر قرار بود لیدا را ببینیم که دارد با سرعت بالا رانندگی می کند و فضا صرفا از این منظر تغییر کرده که نشان دهد شخصیت دارد رانندگی می کند که خب به نظر من این هم از همان جنس فخر فروشی هاییست که الحمدالله بازارش این روزها شدیدا داغ است !



ریتم : یک قضیه در مورد فیلم بارز است : هرچقدر داستان از منظر زمان و لوکیشن متعدد باشد ، خستگی کمتری برای مخاطب به همراه دارد ؛ چرا که چشم ما از یکنواختی گریزان است . من معتقدم در فیلم مکری هم که ظاهرا یک پلان-سکانس است برای مخاطب به اندازه ی فیلم کیایی ملامت اور نیست ! بخش بیشتر این امر به خاطر خرده روایت هایی است که نبودشان هیچ چیز از داستان کم نمی کند ( به قول سعید چراغعلی ) . 


بازی : شاید می توانست با توجه به اسم و رسم بازیگر های این فیلم و توانمدی هایشان فیلم را سرپا نگه داشت ! اما به جرات می گویم که برنده ی اول و اخر فیلم کیایی ، مهتاب کرامتی است که در صحنه های مرتبط با وی مخاطب شوق این را دارد که سرش را از گوشی اش بردارد و بار دیگر صفحه ی نقره ای را تماشا کند . حتی سحر دولتشاهی هم که سعی داشته بود بازی متفاوتی را ارائه دهد اسیر اغراق هایی شد که ذوق مخاطب را فرو می شکست .


پ ن : رابین وود در مورد پرتقال کوکی کوبریک می گفت : فیلمی که به تحقیر انسان می پردازد فقط لایق تحقیر است . بشدت مشتاق بودم رابیین وود زنده بود و این فیلم را می دید و ان زمان نظرش را می پرسیدم !


پ.ن 2 : زبانم تند شده است ! امیدوارم این فقط برای تاثیر تکان دهنده ی این نمایش یخ زده باشد نه از شخصیت و یا قلم من .


پ.ن 3 : مصطفی برای فیلم های بدی که دیده این اصطلاح را همیشه به کار می برد : فیلمی که مطمعنا بار دیگر نخواهم دید

در مورد عصر یخبندان از جانب من بیاد داشته باشید : فیلمی که نمی خواهم حتی دیگر اسمش را بشنوم !


* کشکول مذکور هیچ ارتباطی با سلسله نشست های پنجشنبه صبح عباس شکوری با عنوان (کشکول) ندارد .


نظرات 5 + ارسال نظر
زرگر چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 20:53

از نظر من که فیلم مکری جلو این هیچی نیست ، قشنگ چرت زدم سر فیلم مکری .
درسته فیلم ایراداتی داره اما به نظرم تو این فیلم های جشنواره از بقیه بهتره
جدا اگر قابل اکران در دانشگاه بود خودم میفتادم دنبال کارای اکرانش

حق طلب چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 22:57

چه پست خوبی.افرین

شهرزاد رمضانی پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 01:33

بسیار عالی
ممنون

پرنیان فلاح پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 12:25

بسیار خوب و کامل، مرسی.من باید ببینم بعد بگم این بدتر بود یا فیلم مکری! اون که ... اینو نمیدونم.

عطار جمعه 17 بهمن 1393 ساعت 13:42

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد