کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

گزارش وضعیت - "ادر کاساً و ناولها" یا "اختراعِ دوبارهِ چرخ"



 پست شکوری باعث شد چیزهایی که مدت‌ها در ذهنم بود را بنویسم.

و امّا بعد؛

 

 

 یادم می‌آید دو سه سال اوّل دانشگاه، شب و روزمان شده بود کارگاه هنر مهندسیِ دانشکده معماری. سروکله زدن با ابزارها و دستگاه‌ها، مهندسیِ معکوسِ همه‌چیز، اختراع دوباره و دوبارهِ چرخ و سیستمِ سازهِ کِش‌بَستی، اجرای فستیوال‌ها پس از دیگری، یادگرفتن، یاددادن، زخمی شدن، جنگیدن، بالاوپایین پریدن و ناامیدشدن‌های دوازدهِ شبِ قبل از آغازِ نمایشگاه. تلمُّذ خدمت استادی مهربان‌تر از پدر و گروهی عزیزتر از جان. 

ولی وای به رکود. وای به شکست‌های بیشتر از پیروزی. وای به ازبین‌رفتن انگیزه. وای به گروهی که کمر به قتل می‌بندند.

مدت‌هاست که دیگر کارگاه نمی‌روم. به جایش می‎آیم کانون. نه شب و روز ولی. چون به تجربه دیدم که پیچی که زیادی پیچانده شود می‌بُرَد. باید آچارِ مناسب را پیدا کرد، و آرام و باحوصله دست‌درد را تحمل کرد و پیچاند و پیچاند و پیچاند. 

حالا این پیچ دارد به استخوان می‌رسد. معادلات قدرت در سطح دانشگاه به هم خورده. وضعیت گذر مسخره‌ای به وجود آمده. هرکس نقابی از لبخند زده که پشت آن دندان‌هایی خونی را پنهان می‌کند. هرکس به فکر گرفتن ماهی از آبِ گل‌آلود است. به مرگمان می‌گیرند که به تب راضی شویم، آب‌نباتی می‌دهند دستمان که مثلاً برقِ کورکنندهِ پس‌گردنی‌ها که در جمجمه می‌پیچد یادمان برود. سواری دادن که عادی شده. از آن طرف بچه‌ها هم بزرگ شدند. کانون دیگر جا ندارد برای آنهایی که می‌خواهند آخرین واحدهایشان را پاس کنند، برای ارشد بخانند، لقمه‌ای نان در بیاورند یا کارِِ سینمایی "جدّی" انجام دهند. کانون جا ندارد برای بحث فیلمی، برای خاندن فیلم‌نامهِ بچه‌ها، برای فیلم دیدن، برای هر فعالیتی به جز خاله‌زنک‌بازی و رفیق‌بازی و تازه‌کردنِ‌دیدارها. و الان حتی نمی‌خواهم از دلسردیِ زمین‌خوردن پروژه‌ها به خاطرِ بدقولی اساتید، عدم استقبال بچه‌ها ویا کیفیت بدِ اجراشدنِ آنها صحبت کنم.

ولی کانون. شده طفلی که شکوری با خون دل بزرگش کرده و حالا در این طوفان دست ما به امانت گذاشته. شده حیاطِ کارگاه دوازده شبِ قبل از نمایشگاهِ "سطحِ مینیموم"، شده دوازده هزارسال پیش که هنوز چرخ اختراع نشده بود. ولی اوضاع آنقدرها بد نیست. هنوز قدرت رسانه‌ای داریم. هنوز می‌توانیم به کم راضی شویم تا دوباره باد مواقق بوزد. هنوز می‌توانیم به فکر راه حل باشیم، به فکر پیداکردنِ آچار درست.

چه کنیم؟ رها کنیم؟ به همین وضع ادامه دهیم؟ به عنوانِ دبیر مسئولیت اوضاع فعلی با من است، مسئولیت لغوشدنِ کلاس‌ها و اکران‌ها و کیفیت پایین و سرمای هوا و فاکتورهای نداده و همه و همه. و این یعنی حتی اگر کسی هم در کانون نباشد من باید باشم، و ازین طفل مراقبت کنم. و بی‌تعارف، من هم مثل شما از رفیق‌بازی خوشم می‌آید، دوست دارم کار کنم، واحدهایم را پاس کنم و وقتم را به خوشی بگذرانم. امّا مسئولیت، تعهد و تلاش برای رسیدن به روزهای خوشِ گذشته، و آن لحظهِ نابِ پیروزی - دیدن نسخه نهایی فیلم یا دیدن سالن خالی بعد از یک اکران موفق یا گرفتن عکس یادگاری در آخرین جلسه کلاس - عجیب اعتیادآور است، و امیدوار از همه‌چیز لذت‌بخش‌تر است.

چه کنیم؟به نظرم بایدباز چرخ را دوباره و دوباره و دوباره اختراع کنیم، تا به لامبورگینی رسیدیم یک روز. یا به سطحِ مینیموم، که بهینه‌ترین جواب برای مسائل است.

زیاده عرضی نیست. سعید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توضیح عکس: اِلِمان اصلیِِ نهمین نمایشگاه هنرمهندسی - سطح مینیموم.

25 تا 30 مهر 88. دانشکده معماری وی شهرسازی.

ساختنِ از صفر تا صدِ این هیولا و مدل یک دوم و مدل یک بیست و پنجم به همراه ماشینِ مدلسازی با کف‌صابون و حتی کارت دعوت‌های خاص تنها گوشه‌ای از نمایشگاه نهم بود. و نمایشگاه‌های بعدی. همه کارِ دست خودمان بدون ریالی کمک یا جمله‌ای تشکر از دانشگاه.

آن موقع‌ها هنوز مو داشتم. ریش هم نمیگذاشتم.

نظرات 4 + ارسال نظر
سعید ایزدی جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 22:55 http://kafankhafan.blogfa.com

پست عجیبیست، عجیب.

سودابه باقری شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 18:50

تنها نیستید آقای دبیر، کمک بخواین هستیم

حق طلب یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 22:19

پست را با گوشت و خون فهم کردم.

کاظم فاضلی سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 01:09

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد