کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کوبش شبهِ فیلمِ پلِ چوبیِ شکسته (به همراه خیل الوارهای معلق که بر سر مخاطب فرود می آیند)

 

فیلم نامه:  فیلم با یک نریشن بد از بهرام رادان شروع می شود...چند جمله ی خزعبل در باره ی جاده ای که برای اولین بار در آن رانندگی می کنی می گوید و یک پل هم بین حرفهایش هست...جدا ازینکه وقتی دیالوگ تمام می شود تو می مانی توی هوا معلق که خب که چه...(!!!) نفس این حرکت اشتباه و ضعف فیلم نامه نویسی ست...یک فیلم با این سبک اصلا نریشن درش نمی گنجد...اگر بخواهی بگنجانی ش من هم چاره ای ندارم جز آنکه بگویم یک فیلمنامه نویس ضعیفی که نتوانستی به ذهن و درون شخصیت اصلی ت نزدیک بشوی وداری با نریشن جان میکنی...که اصلا هم فایده ندارد...

 

حوالی دقیقه بیست نقطه ی مثلا عطف اول فیلم می خورد...آبکی!!! به معنای واقعی کلمه...بی دلیل... رابطه ی علت و معلولی در نقطه عطف نابود است...یک جمعی به صورت «یه هویی» می ریزند توی خانه ی ویلایی یک زوج عاشق که خلوت کرده اند!!! و می گویند...« ای بابا...ببخشید...خلوت کرده بودید...؟!! پس ما می مانیم !!! » و بدین ترتیب یاد خاطرات گذشته را مثلا زنده می کنند...گره های «آبکی» همچنان ادامه می یابند و بعد از آنکه بهرام رادان با کارگر ساختمانی همسایه دعوایش می شود زوج جوان به این نتیجه احمقانه می رسند که اینگونه نمی توان ادامه داد و مهناز افشار باید برود دوبی که از آنطرف کارهایشان را راست و ریس کند که بعد این زوج خوشبخت با هم بروند آمریکا...!!! به این می گویند یک تصمیم عاقلانه...که هر زوج عادی و نرمالی در چنین شرایطی اتخاذ می نمایند... ( اصلا هم شبیه داستان بریدن سر به دلیل دندان درد نمی ماند)

به اینجاهای فیلم که می رسیم بنده اطرافم را نگاه می کنم...این معمولا نشانه ی خوبی نیست...دو حالت پیش می آید...یا اطرافم خالیست که بدون جایز شمردن هر گونه درنگ از سینما فرار می کنم...و یا پر از آدمهای در هم چپیده ی مجذوب فیلم است که آنوقت است که عذاب شروع می شود...و من از توی موبایلم شروع می کنم به خواندن 504 واژه ضروری انگلیسی...

در همین اوان که کم کم دارم از شر حالت تهوع دست داده ناشی از ابتدای فیلم رها می شوم یک فرهاد اصلانی وارد کار می شود که خوب است و خوب دیالوگ می گوید ( و معلوم است فی البداهه می گوید) و خب دوباره خر می شوم که اندکی از فیلم را ببینم ولی خب بهرام رادان آنقدر بد و افتضاح و فاجعه است که این فرایند دوامی نمی آورد...

رادان ( به دوست پسر خواهرش) : تو نیما ی «ظروف چی » هستی...

دوست پسر خواهره : کله اش را تکان می دهد...

رادان : همون پولدار معروف (؟!!!؟!!؟!؟!؟!!!)(بنده به معنای درونی کلمه بالا می آورم)

-: (کله تکان می دهد)

رادان: پس چرا به آقامون نگفتی که پسر ظروفچی معروف هستی که از خونه نندازتت بیرون؟!! (بنده به معنای واقعی کلمه...)

 پایان فیلم هم که پر از نو آوری و ابتکار می باشد زوج جوان خوشبخت ابتدای فیلم که مدتی بود با هم قهر کرده بودند خیلی شیک و مجلسی «ها می کنند و بخار می آید»...

 

موسیقی: در جای جای فیلم یک صدای شیپور( یا یک ساز بادی که اسمش را نمی دانم ) شبیه موسیقی فوق العاده جرم کیمیایی هم می آید که کاملا اغراق شده است و 98.5% نیمه دزدی ست(آهنگساز مثلا یک نت اضافه کرده به یک شاهکار) و کاملا توی چشم می زند و اصلا به فیلم نمی خورد...خیلی سخت است یک نوع موسیقی انتخاب کنی که از هیچ نظر به یک فیلم نخورد...دمشان گرم!

بازی ها : افتضاح است... فرهاد اصلانی خوب است و مهناز افشاربد نیست.رادان فاجعه است. مهران مدیری فاجعه است.هدیه تهرانی که بنده فوق العاده دوستش دارم خیلی بد است. برزو ارجمند هست فقط و فقط برای اینکه یک شعر هایده را از اول تا آخر در فیلم بخواند !!! مهران مدیری فاجعه است( می دانم این را گفتم...او دو برابر فاجعه است)

در پایان باید بگویم که این فیلم نقش به سزایی در پیش رفت درس زبان من برای کنکور ارشد داشت...بنده توانستم 3 درس کامل جلو بروم و دو درس قدیمی را مرور کنم...

پی نوشت : رابطه بنده با مسعود فراستی یک چیزی بین عشق و نفرت است...همان مرز باریک معروف...از اعتقادات و ایدئولوژی های احمقانه اش متنفرم اما عاشق آن شلاق بی رحم نقد شبه فیلم های به واقع «زباله» اش می باشم...

نظرات 2 + ارسال نظر
مسعود زرگر دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 22:35

بازیگرای خوبین اما حیف که نتونستن ازشون بازی بگیرن.

رضا ی.د سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 00:24

گاها بد نیست آدم به حرف بقیه گوش کنه ونره یه فیلم مزخرف که بشریت توهین میکنه روببینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد