کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کار گاه فیلم نامه 6

 " شروع "

شروع انقدر مهم است که نگو و نپرس  ...برای یک بیننده جدی سینما شروع حتی از پایان که خودش از همه مهمتر است هم مهمتر است...بیننده فیلم بین وقت زیادی به فیلم نمی دهد...اگر ببیند شروع فیلم بد است و نقطه عطف اولش بد است دی وی دی فیلم استخوان های دوست داشتنیِ  دوست نداشتنی را از دستگاه در می آورد...حسابی می شکندش و از پنجره پرتش می کند بیرون... !


مدتی این مثنوی تاخیر شد...عذر خــَــــواهی می کنم...سعی می کنم یک جورایی پاسخ سعید ایزدی عزیز را هم بدهم...(از نظر خودم البته )

شروع یک فیلمنامه خیلی مهم است...

بنده چند نوع شروع جالب به نظرم میرسد...(دارم از خودم در می آورم . قاعده ای ندیده ام در این باره . اگر به نظرتان غلط می آید بگویید غلط است که بعدش هم من بیایم بزنم له و پهتان کنم...! به این می گویند روحیه انتقاد پذیری...)

1.من این نوع را خیلی دوست دارم.. نوعی براعت استهلال(فضا سازی برای آماده کردن مخاطب) است که یک کلیت از فضا یا سبک فیلم و روایتش به شما می دهد مثال : شاتر آیلند

در شروع فیلم یک کشتی به آرامی از میان مه شدید و غلیظ در دریا پدیدار می شود...زوایای مختلف دوربین تاکید روی این "به آرامی پدیدار شدن " را نشان می دهد (سبک روایتی فیلم شاتر آیلند این است که اطلاعات را به تدریج تزریق می کند...تصاویری که به یاد دیکاپریو می آید ( و خوابهایش ) به تدریج به یک کل تبدیل می شوند...ابتدا چند سکانس گنگ میبینیم...و به تدریج کامل می شود...دنیس لهان نویسنده فیلمنامه به خصوص بر به آرامی پدیدار شدن کل کشتی در سکانس اول تاکید داشته(ر.ک. به ماهنامه فیلم نگار شماره 98...قرض هم می دهم)

مثال دیگر...فیلم شاهکار پرفیوم( عطر...داستان یک قتل)...در سکانس اول فیلم ژان باپتیس گرونویل(که حتی اسمش هم نمادین و شاهکار است) را می بینیم که در تاریکی نشسته(در زندان) و پس از چند ثانیه صورتش را به جلو می آورد و "دماغش " در نور قرار می گیرد...بو می کشد...نگهبانان را می بینیم که می آیند...(که این قرار گرفتن دماغ در نور و بقیه اعضا در تاریکی یک براعت استهلال برای فیلم است)

گاهی اوقات جنبه نماد پردازانه این نوع شروع از بین می رود و شروع تنها یک کلیت از فضای فیلم و شخصیت (های) اصلی به دست می دهد...مانند فیلم درایو... (1)*

2.در این سبک در شروع یک قسمتی از اواسط فیلم را می بینیم...مثلا همین سریال breaking bad که ایزدی می گوید...یک شروع غیر منتظره...یک اتفاق عجیب غریب و باور نکردنی...یک صحنه نادر و مهیب...و بعد فیلم (از سکانس دوم) واقعا شروع می شود و به تدریج داستان پیش می رود و ما را به آن صحنه مورد نظر می رساند...در اینجا دو حالت به وجود می آید...1.ما میبینیم آن صحنه ای که در ابتدا دیدیم با این روند منطقی ای که به جلو رفتیم خیلی هم غیر ممکن نبوده و فیلم کاملا توانسته با یک روند علت و معلولی آن صحنه عجیب را باور پذیر کند (قسمت اول همین سریال و اغلب قسمت هایش ) 2.ما در طول فیلم می فهمیم که آن سکانس یک دروغ و فریب سینمایی بیش ترنیست و از این همه جلفی فیلمنامه نویس و کرگردن بالا می آوریم..(مثلا در صحنه اول یک فیلم ببینیم که یک نفر همسرش را می کشد و بعد جنازه اش را تکه تکه می کند...بعد در طول فیلم بفهمیم این شخص یک هنرمند بسیار مهربان و فیلان است و دائم اول فیلم در ذهنمان سوال ایجاد کند و جایی در اواسط فیلم ببینیم که این صحنه برای یک فیلم سینمایی بوده که مرد در آن بازی می کرده...سعید ایزدی این را می گوید کثیف است...موافقم)

گفتنی است اگر این سبک بتواند یک براعت استهلال از فیلم هم بدهد(ترکیب 1 و 2 شاهکاری به پا می شود – مثال : اینسپشن )

3.گاهی فیلم یکراست می رود سراغ اصل قضیه...بدون ادا و اصول...بدون هیچ حرف اضافه...با اعتماد به نفس و محکم...مثالش فیلم شاهکار 7 است...فیلم از قتل اول شروع می شود...و در ادامه اطلاعات ما قبل شروع فیلم به تماشاگر داده می شود...اینکه قتل اول چگونه انجام شده...چه هدفی داشته...قاتل کیست...کارآگاه کیست و...(اطلاعاتی که معمولا در شروع می آید- قبل از عطف اول)

4.یک شروع منطقی و آرام...بدون هیچ هیجانی...روند تدریجی...این نوع شروع محکوم به شکست است! حوصله سر بر و آشغال است ... بیننده قرن 21 در 99 درصد موارد تحملش نمی کند...اما گاهی اوقات از تضاد شروعی آرام و نقطه عطفی هیجان انگیز چنان شوکی به بیننده وارد می شود که فیلم را تبدیل به یک شاهکار می کند...مثال : غلاف تمام فلزی...شاهکار استنلی کوبریک... فرد چاقی که در یک اردوگاه نظامی با فرماندهی به شدت سختگیر آنقدر تحقیر جسمی و روحی می شود که به کلی از انسانیت تهی شده و در لحظه ای طغیانی و دهشتناک فرمانده و سپس خود را به ضرب گلوله از پا در می آورد...

5.گاهی اوقات دیوانه ای مثل وودی آلن پیدا می شود که اول یک شاهکار (آنی هال) را اینطور شروع می کند که در یک قاب احمقانه می ایستد جلوی دوربین و شروع می کند به درد دل کردن و جوک گفتن ! و تو می مانی که این دیگر چیست...می خواهیم در آینده زندگی آلن را ببینیم ؟ فیلم مستند است ؟ یا محصول تفکرات و دغدغه ها و تجربیات عجیب و غریب نویسنده و کارگردان (برنده هر دو اسکار فیلمنامه و کارگردانی) است...آن وقت است که کلا بی خیال قاعده و اینها می شوی و طغیان می کنی و کله ات را می کوبی به دیوار و سپس شروع می کنی به نوشتن یک فیلمنامه با شروعی بی قاعده و به طور قطع شکست می خوری و اشتباهت هم اینجاست که خود را با وودی آلن مقایسه کرده ای... J

(1). دلیل اینکه این نوع شروع را از نوع چهارم جدا کرده ام این است که این نوع شروع معمولا یک سکانس هیجانی یا حداقل یک سکانس جدای از روند تدریجی ِ از شروع تا پایان فیلم است...یک چیز جذب کننده است که یک کلیتی از فیلم و شخصیت می دهد ولی خیلی هم به روند فیلم مربوط نیست... نمونه نیمه خوب ایرانی این قضیه هم فیلم آفریقاست...آن حرکات پارکور و اینها...

نظرات 12 + ارسال نظر
رضا ی.د دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 02:31

الان این فیلم هاکه اولش آخرشونشون میده وآخرش اولشو جزوکدوم دسته از شروع ها حسابمیشن؟ونقش گربه ی شرودینگر در در مجموعه تکانه های یک جسم سیاه که از ماده ی سیاه تشکیل شده وچگالیشم بینهایته دقیقا وباجزءیات چیه؟با رسم شکل

والا گربه شرودینگر رو من خیلی سعی کردم بفهمم...یک روز از صبح پاشدم و گفتم همین امروز باید این لعنتی رو بفهمم...بعد از حدود 11 ساعت درس خوندن و اینترنت گردی و تحلیل و کلنجار تازه داشتم به نتایج خوبی می رسیدم که خوابم گرفت و فردا صبح که پا شدم دیگه دلم نخواست که بدونم که این گربه دیگه چه خریه...احتمالش هست که طی یک کشف تازه بنده خواب را به عنوان دروازه ای برای انتقال میان دنیاهای موازی معرفی کنم و دلیل نخواستن برای دانایی در زمینه کوانتوم را مانند همان 50 درصد احتمال خوردن چکش به محفظه گاز سمی معرفی کنم و احتمالا یک نوبل ناقابل هم بگیرم... حالا اگر فکر میکنی سر قضیه گربه کذایی انیشتین و شرودینگر ملعون از من بیشتر روانی شده ای بیا جلو...
و اما در باره آن آخر اول نما باید بگویم به نوعی آنهم زیر مجموعه 2 است دیگر...
اشکانم

شکور دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 02:38

اوپس

اوپس چی؟
اوپس سام دو علیک ؟
اوپس مرگ به نیرنگ تو ؟
اوپس خوشت اومد ؟
اوپس خوشت اومد ولی نمی خوای بگی؟
اوپس خوشت اومد ولی نت خونتون قطع شده نوشته اوپس...دِ پیج نات فاوند...
اشکانم

به اشکان دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 05:04 http://kafankhafan.blogfa.com

کم کم داشتم نا امید می شدم .
پسر خیلی خوب باید بشینم درببارش فکر کنم.
ایزدیم

به اشکان دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 12:40

خوبی «اوپس» به همین ابهام، ایهام و حتی کج تابیشه...
شعار من رو که میدونن دیگه همه:
«اگه پستی رو خوندی یه نشونه ای بذار که نویسنده و سایرین بفهمن که پست رو خونده ای...» همین!
ازونجا که دیروقت بود نمیتونستم روی متن اونقد تمرکز کنم که ببینم خوبه، بده(که البت جزو دایره ی احتمالات مد نظرت نیست قطعا)، نظری دارم، ندارم و ... بنابراین به «اعلام مطالعه» بسنده کردم

البت در خبر لغت دانان معاصر آمده، معنای واژه ی اوپس در اغلب اوقات به «بابا گلی به جمالت» ظهور دارد.
شکور

رضا ی.د سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 00:11

به اشکان جان
عموجان حرس نزن گربه هم مرده هم زندس اگه مردی وفکرمیکنی خوب میتونی گیج بشی بروهستی وزمان هایدگر روبخون بعدبیابشینیم باهم درموردش صحبت که نمیشه کله بکوبیم به دیوارکه شایدچیزی بفهمیم ...اگه از منظر فلسفی ویامنطق جدیدبه اون قضیه ی گربه نگاه کنی راحتتر قابل درک میشه اون معادلاتش شدید توبخش ابر ریسمان ها به کارمیاد یه نوبل کمش بوده انصافا وانیشتینم فکرکنم اون موقع داشته دربهشت معادلات حوری یا هوری هاروحل میکرده این فیزیک کوانتوم رو از اولش زیاد انیشتین قبول نداشته

اشکان سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 02:16

به یوسف دوست...
حاجی من چند تا چیز فهمیدم...
1.تو هیچی از قضیه گربه شرودینگر نمی دونی و فقط اسمشو شنیدی و فکر کردی باکلاسه...این یعنی ادای روشنفکری در آوردن...کار خوبی نیست...
2. این حرس نوشتن تو منو دق مرگ می کنه آخر...عمویی ...عزیزم... دلبندم...حرص...حرص...حرص
3.گفتن فقط اسم کتاب هستی و زمان هم در راستای همان ادای روشنفکری و ادای خفنی در آوردن است...من می دانم بچه ی ماهی هستی...ولی این کارها خوب نیست حاجی...من از بعد جغرافیایی 2 متر واز بعد معنوی کیلومتر ها با هستی و زمان دو هزار و شانصد صفحه ای هایدگر فاصله دارم و از اگزیستانسیالیسم همان کیرکگارد و نیچه و سارتر برای هفت پشتم بس بود و به سراغ هایدگر یکی دیگر نمی روم...
4.مقاله گربه شرودینگر در سال 1935 منتشر شد و شرودینگر دائما با انیشتین مکاتبه می کرد و حتی قسمت هایی از پیشبرد این قضیه را مرهون تذکرات انیشتین است...انیشتین در18 آوریل 1955 مرد پسرم...
در پایان...بنده کلا حاضرم فیلم و فیلم نامه نویسی را رها کنیم و بپردازیم به بحث شیرین گربه شرودینگر اما به شرط اینکه تو هم آن 11 ساعت کذایی را بگذرانی و در بحث هی از این شاخه به آن شاخه نپری... :)

به اشکان سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 14:12

انصافا وحقا نه این ادای روشنفکری نیست من هم هستی وزمانو خوندم ومیتونم صد در صد بگم نفهمیدم وحتی رفتم با مترجمش که استاد فلسفه ی این دانشگاهم هست صحبت کردم وبهم پیشنهاد کرد برم از اول فلسفه بخونم تا به معاصر برسم...
وگربه رو هم اول برای شوخی مطرح کردم ولی بدون خوندن نگفتم وقبول دارم که اون مطالبه سختیه من معادلاتشو نخوندم ولی آزمایش ونتایجش وزمینه هایی که از اون استفاده میشه رو میدونم
تو منطق جدید که گفتم برای فهمیدن کمک میکنه بحث یا این یا اون مطرح نیست وبحث هم این وهم اونم مطرحه منم بهت پیشنهاد میکنم بخون ...بعد بیا بگو من نخوندم
هرکس سخنی را بگویدونداند هلاک می شود یه سخن خوب از یه انسان خوب
رضا ی.د

محمد مهدی اهل خیر (قربانی) سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 22:35

خدا قوت واقعا لذت بردم
ممنون اشکان

سلیمیان چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 22:40

مرسی آقای توپ شکن.بسیار عالی
از وقتی این شروع شما رو خوندم شروع همه فیلم ها تو ذهنم از اول شروع شدن

پرنیان فلاح پنج‌شنبه 14 شهریور 1392 ساعت 21:50

دست شما درد نکنه.ممنون از پست های خوبتون

بشیری یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 08:19

مرسی آقای توپ شکن...

به اشکان و مسئول وبلاگ دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 02:36

به جز کارگاه اول, بقیه ی کارگاه های فیلمنامه ات، موضوع فیلمنامه ندارن
به این ترتیب با کلیک کردن روی موضوع فیلمنامه, فقط کارگاه اولت میاد
علتی داره؟
اینطوری که حیف میشن پست های مربوط به فیلمنامه ات
شکور

باشه من امروز یه نگاه به پست ها میندازم

جهان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد