کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی
کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

کانون فیلم و عکس دانشگاه شهید بهشتی

فرزند چهارم

درباره جنگ سومالی و کمک به جنگ زده و ها و گیر افتادن تو بیابون با یه بچه شیر خوار... 

از فیلم های survive ای خوشم نمیاد اما چه ققد خوشرنگ بود!

نظرات 8 + ارسال نظر
سبا حق طلب یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 21:43

شنیدم همه چیز فیلم خوبه ولی همزاد پنداری نمی شه باهاش کرد.
همذات یا همزاد؟

راد یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 23:23

آفرین که یه شرحی مینویسید اما پر تر بنویسید تا استفاده کنیم

به سبا دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 12:55

ذات
آره خوب بود ولی آدم میگفت که چی؟من که نمی تونم پاشم برم آفریقا.جنگ اینجا م بوده.

به آقای راد دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 12:59

این بهترین شرحی بود که میشد درباره فیلم گفت .راستش خوابم هم میومد خیلی در طول فیلم.و یک چیزی خیلی توی ذوقم خورد.این فیلم مثلا قرار بود یه ذره حس همدردی در ادم ایجاد کنه اما در یکی دو صحنه دیدم مردم دارن میخندن! وسط بیابون و گرما و تشنگی مهتاب کرامتی و اون آقاهه نقش اول آلزایمر.اینا داشتن میمردن ولی چون یک تیکه ای بهم انداخته بودن مردم میخندیدن.دلم سوخت چقد مردم خنده کم دارن.

الان من حدس میزنم نویسنده این دو تا کامنت زهرا شاهتوریه دیگه:)
حنانی

سارا حنانی دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 14:06

این قضیه که مردم خنده کم دارن رو من واقعا نمیدونم بشه اینجوری تفسیرش کرد یا نه
اوج بحران واسه من وقتی بود که دیدم تو درباره الی، توی یکی از صحنه های بعد از ماچرای گم شدن الی، مردم شروع کردن به خندیدن
اصن جو جو خنده هم نبود طبیعتا
سر اینکه صابر ابر گفت دستشویی کجاست؟! سالن خندید
من اصن ماتم برده بود
بعدتر دیدم یه جورایی هم فقط کمبود خنده نیست! فکر کنم زیاد جو رو درک نمیکنیم موقع فیلم دیدن
چند وقت پیش یه تئاتری رفته بودم، ببین موضوعش اصن خنده دار نبود ولی خب حالا یه جاهایی یه چیزایی میگفتن میشد لبخئد زد یا یه خنده مختصری کرد ولی مردم قهقهه میزدن
جدی میگما
اصن من و دوستام مونده بودیم
میشد خندید ولی دلیلی نداشت آدم قهقهه بزنه
اصن جوش هم نبود
نمیدونم چه جوری این رفتار رو تفسیر کنم:
ضعف کار؟
ضعف حس گرفتن بیننده ها؟
صرفا تفاوت سلیقه؟
یا اینظور که تو میگی: کمبود؟

زهرا ش دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 14:28

وقتی خاهر خودم میگه فیلم خنده دار جدید چی اومده؟...
من اما دوست ندارم بخندم فعلا.دوست دارم درد ها رو ببینم.البته اگه درست نشون داده باشن

به سارا: دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 21:45


کامنتتو وقتی با لحن خودت و تصور حالت چهرت خوندم خندم گرفت.
اینجور موقع ها وقتی با یه همچین حسی یه چیزی رو تعریف میکنی خیلی با مزه از نوع خیلی خوبش میشی


+بنویس اسمت رو تو کامنتات
حنانی

جهان سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 14:18

شرمنده
حواسم نبود.زین پس مینویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد